+ در هر شغلی، یه سری کارهای نه چندان جذاب هست که معمولا همه سعی در فرار از این کارها دارند. دو روزی هست مشغول یکی از همون کارها هستم و همکاران عزیز هم با مشغول کردن خودشون با کارهای غیرضروری، حس خوش زیرکی رو مزه مزه میکنن، البته راه های زیادی برای مهم جلوه دادن این کارهای غیرضروری نزد رئیس بلد هستند. با تمام خستگی ناشی از چند شب بدخوابی و عوارض تزریق صبح، تقریبا کار رو تکمیل کردم. و من باز هم کار صادقانه رو ترجیح میدم به زیرکی های کودکانه.

وقتی رسیدم خونه، حسی شبیه توصیفات بخشی از کتاب "در جستجوی زمان از دست رفته" داشتم، درک درستی از زمان و فضا نداشتم.


"

اگر در نزدیکی صبح، پس از مدتی بیخوابی، هنگامی که چیزی می خواند و در وضعیتی بسیار متفاوت با آنی که عادت اوست خوابش ببرد، تنها با افراشتن دستی می تواند خورشید را بایستاند و پس بزند، و در نخستین دقیقه بیداری دیگر زمان را نمی داند، و خواهد پنداشت تازه خوابش برده بوده است.

اگر در وضعیتی باز غریب تر، مثلا پس از شام نشسته روی مبلی، به خواب رود، از هم گسیختگی نظم افلاک کامل می شود، مبل جادویی او را شتابان در زمان و فضا می گرداند و در لحظه گشودن پلک ها خواهد پنداشت که ماهها پیشتر در سرزمین دیگری به خواب رفته بوده است.

"


+ مدتیست سعی میکنم بخش هنر دوست وجودم رو یک آب و نانی بدهم. در همین راستا، امروز یکی از مبل ها رو سوژه نقاشی کرده بودم و چند طرح تمرینی ازش کشیدم. نتیجه چیزی بود در حد نقاشی یک خردسال اما خلق یک تصویر همیشه برام خوشایند بوده، پس ادامه میدهم تا ون گوگ وجودم رو کشف کنم!


نتیجه