۱۰ مطلب با موضوع «از زندان ذهن» ثبت شده است

عشق سال های کرونا - قسمت نهم

هنوز پرستار نرسیده، با آقای چسبی صحبتمون گل کرده و رسیدیم به خاطرات سربازی.

میگه یه روز بعد کلی پا کوبیدن، خسته پاهامو دراز کرده بودم و تلویزیون تماشا میکردم. متوجه هم خدمتیم نشدم که میخواد رد بشه و پاهای من سد راهش شده، با خوش رویی گفت، چون میگذرد غمی نیست و خواست از اون طرف رد بشه اما به قدری خسته و عصبی بودم که متوجه حرفش نشدم، پاشدم و با عصبانیت گفتم چی گفتی؟؟؟ گفت هیچی، گفتم چون میگذرد غمی نیست، میرم از اون طرف رد میشم. خجالت کشیدم و این حرفش موند تو ذهنم.

 

حالا از کجا رسیدیم به این خاطره! بعد احوالپرسی به ماسکش اشاره کرد و گفت، خوشبخت بودیم، خوشبخت تر شدیم. خندیدم و گفتم خوشبختیم دیگه چمونه مگه؟ سخت نگیرید، میگذره. گفت حرفمو پس میگیرم، درست میگید، میگذره، من روزهای خیلی سختی با این بیماری داشتم و گذشت، بازم میگذره، دوران کارشناسی و کارشناسی ارشد و سربازی و کار رو با این بیماری سر کردم، با اینکه میتونستم معافیت پزشکی بگیرم و نرم سربازی اما نگرفتم و گفتم چرا عیب الکی بزارم رو خودم، حس میکنم اگه بقیه در مورد بیماریم بدونن، ضعیف میشم.

( این حسش برام خیلی ملموس هست، منم تو همه این سالها حس میکنم اگه بقیه بدونن، ضعیف میشم. )

 

میگم همه چیز تو ذهن ماست، آسون بگیریم، آسون میگذره. میگه درسته، من سعی میکنم به امروز و فردام فکر کنم و همیشه رو به جلو حرکت کنم، حتی همین روزهای تزریق رو هم تو ذهنم پررنگ نمیکنم، اینطور بهش نگاه میکنم که دارم میرم دیدن یه دوست. (منظورش از دیدن دوست، دیدن پرستار مهربونمون بود) حرف هاشو تایید میکنم. پرستار هم از راه میرسه و میگه ماشینش پنچر شده بود و برای همین دیر کرده. دیر کردنش باعث یه بحث انرژی بخش شد.

  • صخره‌نورد
  • دوشنبه ۶ مرداد ۹۹

عشق سال های کرونا - قسمت هفتم

چند وقتی هست که دارم روزهای عمرم رو میشمارم و میدونم که اشتباهه. میدونم که هیچ پایانی برای مشکلات تو این دنیا نیست و فقط بالا و پایین داره، میدونم که وظیفه من فقط تلاش هست و تلاش اما ذهنم درگیره و دائما مسائل رو بالا و پایین میکنم، حرف هایی که باید بزنم و راه حل ها رو هزار باره مرور میکنم. نه اینکه نشسته باشم یک گوشه و فکر و خیال کنم. فکر میکنم، راه حل ها رو میسنجم، مشورت میگیرم، راه حل ها رو امتحان میکنم اما میرسه به بن بست.

 

از اینکه دارم زمانم رو هدر میدم و دائما منتظر نتیجه هستم، بیزارم میکنه. میدونم که عمری این اشتباه رو مرتکب شدم و همیشه پشیمان بودم. دارم تمرین میکنم تو این شرایط کارهایی که میدونم درسته رو انجام بدم.

 

 

+ این متن کامنتی بود برای یک دوست که شاید این تلنگر به درد شما هم بخوره:

خیلی وقتها به خودم میگم

چه به گذشته فکر کنی و چه فکر نکنی، گذشته برنمیگرده و مهمتر از اون، هیچ آسیبی هم نمیتونه بهت بزنه.

چه از لحظه حال لذت ببری و چه نبری، این لحظه سپری میشه.

چه به آینده فکر کنی و چه فکر نکنی، قراره برسه.

 

زندگی اینجوری آسون تر میشه :)

  • صخره‌نورد
  • چهارشنبه ۲۸ خرداد ۹۹

عشق سال های کرونا - قسمت چهارم

هر روز ایده ای به ذهنم میرسه برای نوشتن اما فرصت نمیشه بنویسم و فردا هیچ اثری از اون ایده نیست، جوری که انگار هیچوقت نبوده. ذهنم شدیدا درگیر و خسته است بخاطر کارم (یا بهتره بگم حواشی کارم).

روزها میان و میرن و من حتی نمیدونم چه فصل و چه ماهی از سال هست، حتی باید فکر کنم تا یادم بیوفته کجای هفته هستیم. هیچ تمرکزی ندارم برای نوشتن. یه جمله که مینویسم و دوباره میخونم میبینم یه کلمه حداقل جا انداختم یا اشتباه نوشتم.

 

میدونم نباید هشدارهای جسمم که نشات گرفته از روحم هست رو نادیده بگیرم.

 

دارم تمام سعیم رو میکنم که آروم باشم، اولویت های زندگیم رو به خودم گوشزد کنم. هر روز به خودم یادآوری میکنم که دنیا خیلی وسیع تر از محیط کوچیک اطراف من هست.

هر روز به خودم یادآوری میکنم، انتخاب بین عصبانیت یا آرامش با خودم هست. انتخاب بین سکون و پویایی رو نباید به اتفاقات اطرافم ربط بدم و از این اتفاق ها بهانه نسازم برای سکون. هر حرفی، هر رفتاری، هر عملی و هر واکنشی، در هر لحظه ای که اتفاق میوفته انتخاب من هست و بس.

 

 

  • صخره‌نورد
  • يكشنبه ۲۸ ارديبهشت ۹۹

عشق سال های کرونا - قسمت سوم

اشتباهات بزرگ و کوچیک تو زندگیم زیاد داشتم، شاید مثل همه انسان ها، شاید بیشتر، شاید هم کمتر.

به اشتباهاتم افتخار نمیکنم، برای بعضی هاش هر بار یادم میوفته از خودم شرمنده میشم.

اما

برای تمام اشتباهاتم خودم رو بخشیدم، چون نبخشیدنشون گذشته رو تغییر نمیده، فقط ممکنه فرصت های امروز و فردا رو ازم بگیره.

میتونستم بهتر عمل کنم؟ آره، قطعا. همونطور که بهترین انسان روی زمین میتونه بهتر از چیزی که هست، باشه.

اما

هیچکس نمیتونه مسیری که من رفتم رو بره، هیچکس با ویژگی های ظاهری و روحی من به دنیا نیومده، سلسله اتفاقات زندگی من برای هیچکس رخ نداده، نه در این دوران و نه هیج دوران دیگه ای در گذشته یا آینده. هر انسان مثل اثر انگشتش کاملا منحصر به فرد به دنیا میاد و یک زندگی منحصر به فرد داره. حتی اعضای یک خانواده هم با اینکه شرایط یکسانی رو تجریه میکنن اما برخوردهای یکسانی با شرایط ندارن، چون ذهن هر انسان منحصر به فرد هست. هیچ دو انسانی در طول 24 ساعت عین هم فکر نمیکنن. سلسله افکار هر انسانی هم منحصر به فرد هست.

 

برای این وجود منحصر به فرد که میتونه نقشی متفاوت از میلیاردها انسان تو دنیا ایفا کنه، خداروشکر :)

 

 

+ 18 اردیبهشت، روز بیمارهای خاص و صعب العلاج.

حواسمون به بیماران خاص باشه. چه بیمارانی که اطرافمون هستن، چه بیمارانی که ما هرگز نمیبینیم اما روزگار گاهی براشون سخت میگذره. داروهای میلیونی، خدمات پرستاری و درمانی گران قیمت، میتونه عرصه رو به انسان تنگ کنه. شاید یه کمک مالی آنلاین تو سایت انجمن ها، شاید ارائه یه کمک تخصصی تو انجمن ها، میتونه کمک بزرگی باشه. پس حواسمون باشه.

 

البته که گاهی کمک میتونه غیرمادی باشه، مثلا میتونه عجیب نگاه نکردن به یک بیمار باشه که بیماری مشکل حرکتی براش ایجاد کرده یا هر کاری که میتونه یک انسان رو معذب کنه. یا مثلا کمک میتونه نگاه ترحم آمیز نکردن باشه.

کمک میتونه پیشنهادهای عجیب و غریب ندادن به یک بیمار خاص باشه، باور کنید سرطان با ریشه جینسینگ و دمنوش گل گاوزبون خوب نمیشه! یادمون باشه که یک بیمار مسیرهای سختی برای پیدا کردن درمان مناسب طی میکنه. پس حواسمون به برخوردهامون با یک بیمار خاص باشه.

  • صخره‌نورد
  • جمعه ۱۹ ارديبهشت ۹۹

زندان ذهن- قسمت ششم

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • صخره‌نورد
  • شنبه ۱۶ آذر ۹۸

زندان ذهن- قسمت پنجم

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • صخره‌نورد
  • جمعه ۱۵ آذر ۹۸

زندان ذهن- قسمت چهارم

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • صخره‌نورد
  • جمعه ۱۵ آذر ۹۸

زندان ذهن- قسمت سوم

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • صخره‌نورد
  • پنجشنبه ۱۴ آذر ۹۸

زندان ذهن- قسمت دوم

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • صخره‌نورد
  • چهارشنبه ۱۳ آذر ۹۸

زندان ذهن- قسمت اول

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • صخره‌نورد
  • سه شنبه ۱۲ آذر ۹۸
اینجا درباره زندگی مینوسم و مسیری که گاهی پست و ناهموار هست و گاهی یک دشت وسیع از گل های وحشی.