۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۹ ثبت شده است

عشق سال های کرونا - قسمت اول

صبح بیدار شدم، قرص خوردم، آب نمک قرقره کردم، صبحانه خوردم، حمام کردم.

یه سری کلیپ ورزش در خانه! دیدم که خیلی وقت بود میخواستم ببینم و چندتایی دانلود کنم.

 

بعد از ظهر، یکی از کارهایی که تو لیست کارهای شرکت بود رو انجام دادم. این کار یه مشغولیت ذهنی بزرگ بود چون نگران بودم مشکل پیش بیاره.

وقتی کاری ذهنتون رو مشغول میکنه، زودتر انجام بدید و ذهن بیچاره رو آزاد کنید.

 

عصر، دوره آموزشی که خیلی وقت بود میخواستم ببینم رو بالاخره دیدم، هر چند فقط 3 قسمت دیدم و 40 قسمتی مونده! (اینکه بعد از این مدت طولانی قرنطینه چرا من تازه امروز تونستم این دوره آموزشی رو ببینم به این خاطر هست که کار من نه تنها تعطیل نبود، بلکه خیلی بیشتر از قبل کرونا کار داشتم و خداروشکر اصلا نمیفهمم این روزها چطور داره میگذره)

 

طبق برنامه هر روزم نیم ساعتی ورزش کردم، سرحال شدم و شام خوردم، به مشغولیت این روزهام رسیدم که قراره یه پست در موردش بنویسم و ...

 

زندگی همچنان به همین سادگی ادامه داره ...

زندگی از همه چیز قوی تره!

 

+ به نظرتون چند تا عاشق تو قرنطینه به این نتیجه رسیدن که انتخابشون اشتباه بوده؟

به نظرتون چندتا آمار جالب میشه درآورد از این روزهای قرنطینه؟

 

+ میگفت تو جاهای مختلف شهر، جوان هایی دیدم با ظاهری کاملا آراسته که تا کمر خم شده بودن داخل زباله ها و پلاستیک و کاغذ جمع میکردن.

این روزها چرخ زندگی بعضی ها نمیچرخه، اگر کسی رو میشناسیم که ممکنه این روزها دستش تنگ باشه، کمک کنیم.

 

اگر خیریه ای رو میشناسیم و بهش اطمینان داریم، کمک کنیم ( ما میدونیم که هرگز، هرگز، هرگز، نمیتونیم منتظر کمک های دولتی باشیم).

 

اگر میتونیم خون اهدا کنیم، بدونیم که سازمان انتقال خون به شدت نیاز داره. با رعایت اوصول بهداشتی خون اهدا کنیم. اگر فکر میکنیم این کار خیلی خطرناکه، به بیماران سرطانی، بیماران دیالیزی فکر کنیم که مجبورن حتی تو این روزها هم به مراکز درمانی مراجعه کنن، پس با رعایت اوصول بهداشتی بریم سازمان انتقال خون.

 

+ جالبه بدونید، بر اساس تصمیم جدید نمیدونم کدوم سازمان، من داروم رو از داروخانه بیمارستانی میگیرم که بیماران مبتلا به کرونا بستری هستند! داروخانه هم نسبتا شلوغ بود، همه مثل گرگ همدیگه رو زیر چشمی نگاه میکردیم که یه وقت کسی نزدیکمون نشه :))

 

 

+ کتاب "عشق سال های وبا" رو نخوندم، اما اسمش برام جالب بود، بی دلیل میخوام این عنوان رو برای پست هام بزارم!

  • صخره‌نورد
  • جمعه ۲۲ فروردين ۹۹

نامه ای برای ...

سلام جک عزیز

 

میدانم که مرا به یاد نداری، در آن سالهای دور، تو داخل جعبه جادو بودی و ما آن بیرون نشسته بودیم و شما را تماشا میکردیم.

 

در دورانی که هاچ مادرش را گم کرده بود، نِل بخاطر بدهی های پدربزرگ قماربازش متواری بود، کوزت در فقر دست و پا میزد، آن شرلی و جودی ابت با یتیمی و بینوایی خود ترد میشدند؛ تو و خانواده ات کلی هیجان به دنیای کودکانه ما تزریق میکردید. چقدر کیف میکردیم که با دستان خود اسباب و وسایل زندگی درست میکردید. حتی همه مان عاشق این بودیم در یک جزیزه گم شویم تا بتوانیم آن همه هیجان را خودمان تجربه کنیم.

 

دوران کورکی ما با سختی سپری شد. با جنگی آغاز شد که همه میگویند از ترس آژیر قرمز گریه میکردم و بعد در کلاس های پرجمعیت با معلم های (اکثرا) بداخلاق یا کم حوصله مینشستیم. شاید دیدن ترس و نگرانی در انیمیشن ها دیگر حق ما بچه ها نبود. شاید دیدن گریه هم کلاسیمان که معلم خودکار لای انگشتانش گذاشته برای تمام دوران کودکیمان کافی بود! و شاید به همین خاطر، هرگز مدرسه را دوست نداشتم، همیشه لحظه شماری میکردم برای تمام شدن ساعت کلاس ها و برگشتن به خانه.

 

جک عزیز! هنوز هم دلم گم شدن در جزیره دور افتاده میخواهد، دور شدن از شلوغی جامعه و پریشانی های ذهنم.

سلام مرا به دکتر ارنست، مادر خلاقت و فلون برسان و بگو دلتنگ داستان های شیرین و مهیج شما هستم.

 

دوستدار شما

کودکی که هرگز بزرگ شدن را انتخاب نکرد

 

 

+ میخواستم خانواده دکتر ارنست رو بکشم که یهو ساعت رو نگاه کردم و دیدم خیلی داره دیر میشه و باید برم به مشغولیت این روزهام برسم که شاید تو پست بعدی در موردش نوشتم. شاید بعدا فرصتی بشه و نقاشی رو تموم کنم، دلم برای مدادرنگی تنگ شده.

 

+ قرار بود این پست سال قبل منتشر بشه که دیر شد اما نمیشه قولی به آقا گل داد و بهش عمل نکرد.

 

+ سال نو همه دوستان مبارک، ان شالله سالی سرشار از شادی و سلامتی باشه برای هممون :)

  • صخره‌نورد
  • جمعه ۱ فروردين ۹۹
اینجا درباره زندگی مینوسم و مسیری که گاهی پست و ناهموار هست و گاهی یک دشت وسیع از گل های وحشی.