۱۰ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است

راضی نبود زمونه ... زمونه رو راضی کردم

راننده خیلی با احتیاط رانندگی میکنه، مثل اکثر راننده ها دو ثانیه یه بار گوشی چک نمیکنه، راننده ها رو فحش نمیده، اگه راننده ای سماجت میکنه بهش راه میده.

دارم فکر میکنم وقتی رسیدم، امتیاز کامل بهش بدم و تو نقاط قوت همه موارد رو براش تیک بزنم. یهو یادم میوفته این راننده آژانس سرکوچه است نه راننده تاکسی اینترنتی، نمیشه بهش امتیاز داد!

 

دارم به فکر خودم میخندم که یاد یه قسمت از سریال Black Mirror (قسمت Nosedive) میوفتم که مردم دائما در حال امتیاز دادن به همدیگه بودن و ملاک همه چی این امتیازها بود؛ ملاک انتخاب شدن برای یک شغل یا دانشگاه، حتی انتخاب شدن به عنوان دوست یا همسر. اما کسانی هستن تو همون جامعه که بخاطر امتیاز نیاوردن یا متنفر شدن از این سیستم امتیاز دهی، از طرف جامعه کاملا ترد شدن و مثل آواره ها زندگی میکنن. یهو میترسم از فکرم که چقدر داریم نزدیک میشیم به چنین جامعه ای و البته به پایان تلخ فیلم!

 

Black Mirror

 

 

+ زنگ زدم آژانس کوچه پایینی، میگم ماشین میخوام.

   میگه مسیرتون کجاست؟

   میگم ولیعصر.

   میگه ماشین داریم اما بنزین کافی نداره، شرمنده!

 

و اکثر روزها همین سناریو داره تکرار میشه :|

 

 

+ عنوان پست: ترانه انتخابی راننده تاکسی اینترنتی امروز :دی

  • صخره‌نورد
  • پنجشنبه ۲۸ آذر ۹۸

به یک شوهر پاره وقت نیازمندیم!

مامان میگه بالاخره که چی؟ ازدواج کن!

میگم مامان جان چرا باید این کارو بکنم؟ کسایی که ازدواج کردن چه چیزی به دست آوردن که من ندارم؟

میگه تنها نیستن.

میگم منم تنها نیستم، شما هستین.

میگه ما که همیشه نیستیم.

میگم خب منم قرار نیست همیشه باشم.

میگه نه! منظورم اینه تو بعد ما تنها میشی، به هر حال ما قبل تو میریم.

میگم کی گفته؟ شایدم من قبل همه شما رفتم!

میگه نه قاعده اش این نیست!

میگم مگه به قاعده است؟ هیچکس نمیدونه چه زمانی میره!

میگه به هر حال باید یکی باشه وقت پیریت بهت کمک کنه.

میگم خب اگه من پیر شدم که اونم پیر شده! کی گفته من قراره به کمک اون احتیاج داشته باشم، شاید اون کمک لازم داشت!

میگه به هر حال یکی باشه بهتره!

 

خلاصه قراره یه آگهی بزنم تو روزنامه که به یک شوهر پاره وقت نیازمندیم برای زمان پیری و کوری که باید صبر کنه بعد 60-70 سالگی بیاد، البته به شرط حیات بنده و خودش :))

 

+ کاش مادرها انقدر نگران بچه هاشون نبودن.

 

+عاشق مادرمم. عاشق صداقتش هستم که مثل بعضی ها سعی نمیکنه از مزایای عجیب و غریب ازدواج و باید و نبایدهای جامعه برات بگه تا متقاعدت کنه ازدواج بالذات چیز خوبیه!

 

+ کل این دیالوگ و یه قطار دیالوگ قبل و بعدش با خنده بود. کلی خندیدیم به بالا و پایین دنیا!

  • صخره‌نورد
  • سه شنبه ۱۹ آذر ۹۸

گنجشک بی تربیت!

گنجشکه نشسته رو شاخه درختی که تو حیاط شرکته، گردنش رو هی میچرخونه این طرف و اون طرف و نوکش رو فرو میکنه بین پرهاش، از پشت پنجره بهش میگم، انقدری پرنده شناسی حالیم نیست که بفهمم داری چیکار میکنی، اما چطوره که تو گردنت درد نمیگیره با این همه چرخش اما گردن من حتی بدون این چرخشها درد داره؟!

 

یه نگاه عاقل اندر سفیه میکنه و باز نوکش رو فرو میکنه بین پرهاش.

 

شاکی میشم و میگم اونجوری نگاهم نکن! خب جوابمو بده!

 

نوکشو با ناز و کرشمه از تو پرهاش در میاره و میگه، نه تنها از پرنده شناسی هیچی حالیت نیست که کورم هستی، نمیبینی ساختار بدنمون باهم فرق میکنه. بدبخت یه فکری واسه اون گردن داغونت بکن. (گنجشکه دیگه، کسی نبوده بهش یاد بده نباید همه چی رو رک تو روی آدم ها بگه!)

 

یه گنجشک دیگه جیغ و داد کشون میاد دنبالش و پر میکشن و میرن.

 

دستی به گردن پر دردم میکشم و یاد نصیحت گنجشک میوفتم، درسته بی تربیت بود اما درست میگفت، باید تمرینات اصلاحی گردن رو از سر بگیرم.

  • صخره‌نورد
  • شنبه ۱۶ آذر ۹۸

زندان ذهن- قسمت ششم

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • صخره‌نورد
  • شنبه ۱۶ آذر ۹۸

زندان ذهن- قسمت پنجم

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • صخره‌نورد
  • جمعه ۱۵ آذر ۹۸

زندان ذهن- قسمت چهارم

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • صخره‌نورد
  • جمعه ۱۵ آذر ۹۸

زندان ذهن- قسمت سوم

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • صخره‌نورد
  • پنجشنبه ۱۴ آذر ۹۸

زندان ذهن- قسمت دوم

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • صخره‌نورد
  • چهارشنبه ۱۳ آذر ۹۸

زندان ذهن- قسمت اول

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • صخره‌نورد
  • سه شنبه ۱۲ آذر ۹۸

داشتم به چی فکر میکردم؟

داشتم به چی فکر میکردم؟

 

یادم نمیومد. رشته های افکارمو گرفتم و دنبال کردم تا رسیدم به این فکر که بهترین روش زندگی چیه؟

 

همینطور داشتم افکارم رو زیر و رو میکردم، یهو این فکر اومد تو ذهنم که من تا حالا زندگی نکردم، همیشه منتظر مرحله بعد بودم، منتظر اتفاق بعدی، روزهای بعدی، ساعت های بعدی ... منتظر بودم یه روش درست پیدا کنم و بعد مسیر رو با تمام قدرت ادامه بدم!

 

اما

 

این روزها به این فکر میکنم اصلا مگه روش درستی برای زندگی وجود داره؟

چه معیار و ملاکی برای سنجش درستی یه سبک زندگی وجود داره؟

چه کاری تو زندگیم انجام بدم میشه گفت من خوب و درست زندگی کردم؟

 

نکته: منظورم کارهای خاص مثل قتل و دزدی و ... نیست، منظورم کارهای معمولیه که زندگی اکثریت آدم ها رو میسازه.

 

کی میتونه ثابت کنه بهترین روش اینه که من درس بخونم، ازدواج کنم، بچه دار بشم، بچه هامو بزرگ کنم، به بچه هام کمک کنم تا درس بخونن و ازدواج کنن و ... (کسانی که این مسیر رو رفتن، چه چیز مثبتی به دنیا اضافه کردن که بقیه اضافه نکردن؟)

کی میتونه ثابت کنه اگه من ازدواج رو از این چرخه حذف کنم یعنی مسیر زندگیم اشتباهه؟ یا اگه بچه دار نشم یعنی مسیر رو کامل نکردم؟

 

آیا تا به حال به این فکر کردیم اگه همه تفاوت ها رو حذف کنیم، زندگیمون شبیه حیوانات میشه؟ همه شبیه هم؟ همه رفتارها بر اساس یه الگوی ثابت.

 

اگه کسی ریسک نکنه، اگه کسی یه مسیر جدید رو امتحان نکنه، اگه هممون عین هم زندگی کنیم.

دنیا چه شکلی میشه؟

 

اگه کسی رو دیدیم که مثل ما فکر نمیکنه، لزوما اون نیست که داره اشتباه میکنه. شاید ما داریم اشتباه می‌کنیم.

 

و شاید شیوه زندگی هممون درسته و اصلا کسی اشتباه نمیکنه.

  • صخره‌نورد
  • شنبه ۹ آذر ۹۸
اینجا درباره زندگی مینوسم و مسیری که گاهی پست و ناهموار هست و گاهی یک دشت وسیع از گل های وحشی.