برای چندمین بار تله فیلم "تنهایی" رو دیدم. این فیلم آرامش عجیبی داره، هر بار ازش بیشتر یاد میگیرم، از مرگ، از زندگی، از ترس، از آرامش. انقدر توصیف زیبایی از مرگ ارائه میده که بیننده هر وقت اسم مرگ رو بشنوه، آروم میشه بجای ترسیدن. شاید دلیل این آرامش، نحوه مواجهه متفاوت شخصیت های داستان با مقوله مرگ باشه.


مردن هر آدمی انگار اولین مرگیه که روی زمین اتفاق میوفته، اینو یادتون باشه.

- مرگ حقه، نترسید،  تا حالا کسی نبوده که نمرده باشه.

-مردن خود آدم که نه، مردن بقیه، آدمها رو هشیار میکنه.

- کسی قهرمان بودن رو انتخاب نمیکنه، آدم زندگی خودش رو میکنه، این بقیه هستن که یا ازش قهرمان میسازن، یا لازم باشه تُف میندازن تو صورتش.

- میدونی ناهید، زندگی ما به طرز بی شرمانه ای کوتاهه. مرگ بهمون نیشخند میزنه، ماهم باید بهش لبخند بزنیم.

- مثل ریاضیات میمونه، نمره رو به جواب نمیدن، به راه حل درست میدن، امیدوارم بگن، کسی بود که حداقل تلاش خودش رو کرد.


خلاصه داستان فیلم:
"حمید" به جرم قتل شوهر خواهرش در زندان به سر می‌برد. رئیس زندان به او هفت روز مرخصی می‎دهد. پدر حمید در حال احتضار است. "سوری" و "رضا" خواهر و برادر حمید از حضور او در خانه ناراحتند. آنها حمید را عامل این مصیبت می‎دانند و با او بدرفتاری می‌کنند. مادر این بی‎حرمتی رضا و سوری را تحمل نمی‌کند و راز قتل شوهر سوری را فاش می‌کند و ...
* البته تو این سایت خلاصه داستان رو اشتباه نوشته بود، تصحیحش کردم!