۱۲ مطلب با موضوع «از حس خوب» ثبت شده است

عشق سال های کرونا - قسمت چهاردهم # کتاب‌چین

آخرین شب از حبس 15 ساله وکیل جوان است، به محض اینکه بانکدار از اتاق بیرون میرود، من وارد اتاق می شوم، با صدای پای من وکیل جوان از خواب بیدار می شود. از من میخواهد که از اتاق بیرون بروم چون حق دیدن هیچ انسانی را ندارد اما وقتی توضیح میدهم که یک لیوان آب میوه با داروی بیهوشی به نگهبان داده ام و کسی خبردار نخواهد شد، آرام می شود.

از اون میخواهم از تجربیات این 15 سال بگوید و او برایم از فلسفه، حقوق، پزشکی، روانشناسی می گوید. گوش میکنم و به چهره تکیده اش چشم دوخته ام که صدای پایی میشنویم و رنگ از رخسار رنگ پریده وکیل جوان میپرد. وکیل جوان همین که چشمش به زن جوان دم در می افتاد میگوید، شهلا جان تو اینجا چیکار میکنی؟ شهلا جان توضیح می دهد که قیدار دم در با مرسدس کوپه ی کروک آلبالویی متالیک منتظر ماست تا ما را به ویلای با صفایشان ببرد. وکیل جوان جوگیر می شود و بی خبر از گرانی های اخیر می گوید، برویم! می گویم بهتر نیست تا فردا صبح صبر کنیم و 2 میلیون روبل را بگیریم و برویم؟! با کنجکاوی به من نگاه می کند، اوضاع را که توضیح می دهم روی صندلی مینشیند و به شهلا جان می گوید فعلا فرار منتفی است و شهلا جان را می فرستد پیش قیدار.

 

تا صبح مشغول گپ و گفت می شویم. بانکدار که خیالش از رفتن وکیل جوان راحت است، تا ما را در اتاق میبیند، فریادی از سر بدبختی میزند و حالا ما بدو، بانکدار بدو، ما بدو بانکدار بدو!

به هر حال از خیر 2 میلیون روبل که نمی شود گذشت، بالاخره بانکدار خسته می شود. پول را میگیریم و از ساختمان خارج می شویم. جمال با بنز 2020 خود جلوی پای ما ترمز می کند و اشاره می کند تا سوار شویم. ما از ماجرای وکیل جوان برای جمال تعریف میکنیم و جمال از ماجراهای بعد از بردن جایزه می گوید که تهیه کننده برنامه او را پیچانده و جایزه را به اون نداده. جمال هم بعد از آن اتفاق یک پیج اینستاگرامی راه انداخته و پولدار شده. جمال ما را تا هتل کازابلانکا می رساند. منصور ضابطیان را میبینم که نشسته توی لابی و چای نعناع می نوشد و کتاب سباستین را می نویسد.

 

ممنون از بانوچه عزیز برای دعوت به چالش کتاب‌چین که میتونید تو همین لینک توضیحاتش رو ببینید.

چون امروز آخرین روز این چالش هست، فرصتی برای دعوت دوستان نمونده :)

  • صخره‌نورد
  • دوشنبه ۱۰ آذر ۹۹

عشق سال های کرونا - قسمت دوازدهم

دارم سعی میکنم معنایی برای این روزها پیدا کنم. معنایی که بتونه روزهامو به شب برسونه. معنایی که فردا صبح که بیدار میشم هنوز زنده باشه.

 

نمیدونم این روزها دارن به سرعت میگذرن یا خیلی کند. اگه با گذشته ای که مثل برق و باد گذشت مقایسه کنم، خیلی داره کند میگذره و اگه با تغییر فصل ها حساب و کتاب کنم، منصفانه نیست که الان پاییز رسیده باشه. ظاهرا چند ماه گذشته اما من احساس میکنم ده سال پیرتر شدم. ذهنم قدرت تمرکزش رو داره از دست میده بس که افکارم مغشوشه.

 

دارم به حرف های خانم دکتر تو همایش آنلاین فکر میکنم، میگفت باید تمرینات ذهنی انجام بدیم تا سرعت کاهش حافظه رو کند کنیم. باید سعی کنم تمرکز کنم. باید تمرین کنم، این روزها سخت ترین کار برای من شده تمرکز.

 

داشتم در مورد معنای زندگی میگفتم، شاید راز پیدا کردنش تو همین تمرکز باشه، تو خودآگاهی و ریلکسیشن*.

 

* ذهنم در این حد تمرکز نداره که برای ریلکسیشن معادل فارسی پیدا کنم!

 

+ کتاب "چای نعنا" رو میخونم، تو خیالم قدم میزنم تو فِس، تو مراکش، تو مدینای شفشاون. بعد میرم تو کانال منصور ضابطیان تا خیال هام رنگ بگیره با عکس و فیلم های مراکش. اگر به سفر و سفرنامه علاقه دارید، حتما این کتاب رو بخونید همراه با دیدن عکس و فیلم های کانالش :)

  • صخره‌نورد
  • شنبه ۱۹ مهر ۹۹

عشق سال های کرونا - قسمت نهم

هنوز پرستار نرسیده، با آقای چسبی صحبتمون گل کرده و رسیدیم به خاطرات سربازی.

میگه یه روز بعد کلی پا کوبیدن، خسته پاهامو دراز کرده بودم و تلویزیون تماشا میکردم. متوجه هم خدمتیم نشدم که میخواد رد بشه و پاهای من سد راهش شده، با خوش رویی گفت، چون میگذرد غمی نیست و خواست از اون طرف رد بشه اما به قدری خسته و عصبی بودم که متوجه حرفش نشدم، پاشدم و با عصبانیت گفتم چی گفتی؟؟؟ گفت هیچی، گفتم چون میگذرد غمی نیست، میرم از اون طرف رد میشم. خجالت کشیدم و این حرفش موند تو ذهنم.

 

حالا از کجا رسیدیم به این خاطره! بعد احوالپرسی به ماسکش اشاره کرد و گفت، خوشبخت بودیم، خوشبخت تر شدیم. خندیدم و گفتم خوشبختیم دیگه چمونه مگه؟ سخت نگیرید، میگذره. گفت حرفمو پس میگیرم، درست میگید، میگذره، من روزهای خیلی سختی با این بیماری داشتم و گذشت، بازم میگذره، دوران کارشناسی و کارشناسی ارشد و سربازی و کار رو با این بیماری سر کردم، با اینکه میتونستم معافیت پزشکی بگیرم و نرم سربازی اما نگرفتم و گفتم چرا عیب الکی بزارم رو خودم، حس میکنم اگه بقیه در مورد بیماریم بدونن، ضعیف میشم.

( این حسش برام خیلی ملموس هست، منم تو همه این سالها حس میکنم اگه بقیه بدونن، ضعیف میشم. )

 

میگم همه چیز تو ذهن ماست، آسون بگیریم، آسون میگذره. میگه درسته، من سعی میکنم به امروز و فردام فکر کنم و همیشه رو به جلو حرکت کنم، حتی همین روزهای تزریق رو هم تو ذهنم پررنگ نمیکنم، اینطور بهش نگاه میکنم که دارم میرم دیدن یه دوست. (منظورش از دیدن دوست، دیدن پرستار مهربونمون بود) حرف هاشو تایید میکنم. پرستار هم از راه میرسه و میگه ماشینش پنچر شده بود و برای همین دیر کرده. دیر کردنش باعث یه بحث انرژی بخش شد.

  • صخره‌نورد
  • دوشنبه ۶ مرداد ۹۹

عشق سال های کرونا - قسمت هشتم

- بعد از یه مدت طولانی دوری از وبلاگ، تو یه دوشنبه سرحال برگشتم که از این روزهای عجیب بنویسم. میدونم این روزها همه خسته و نگران هستند اما ذهن من دیگه ظرفیت شنیدن اخبار و شایعات و واقعیات رو نداره. البته که کرونا به من خیلی نزدیکه، خیلی. همکاری که تو فاصله کمتر از دو متر از من میشینه، کرونا گرفته و من منتظرم ببینم که آیا به من هم منتقل کرده یا نه. نگران نیستم چون دیگه فایده ای برای من نداره. ماسک میرنم، مرتب دستهامو میشورم، بیشتر از این کاری ازم بر نمیاد. نگرانی باید ما رو وادار به محافظت از خودمون بکنه. اما نگرانی بیش از این، فقط میتونه سیستم ایمنی بدن رو ضعیف کنه و به جسم و روح ما صدمه بزنه. پس با آرامش به کار و زندگی ادامه میدم و خوش بین و دلخوش به یک هفته ای که گذشته و من هیچ علائمی از بیماری ندارم :)

 

- به شدت مشغول کار هستم و گذشت زمان رو زیاد حس نمیکنم، یهو تقویم رو نگاه میکنم و میبینم فلان ماه یا فصل عوض شده و من نفهمیدم کی ماه و فصل قبل تموم شد! مزیتش اینه که خیلی درگیر حواشی و اخبار این روزها نمیشم. و عیبش خستگی زیاد هست. البته که بخش زیادی از این خستگی مربوط به حواشی کار و حسادت های کودکانه ای هست که روح و روانم رو آزار میده. سعی میکنم تمرکزم روی کار باشه و حواشی رو نادیده بگیرم. محیط کار بعضی وقت ها خیلی مهمتر از خود کار هست چون میتونه کار مورد علاقه شخص رو هم تبدیل به یک کار غیرقابل تحمل کنه. باید از پسش بربیام، پس تلاشم رو میکنم.

 

- با راهنمایی های یک مربی آنلاین، منظم تر از همیشه تو خونه ورزش میکنم و امیدارم بتونه جسمم رو قوی تر کنه. اولین تجربه ام از گرفتن خدمات آنلاین ورزشی هست، امیدوارم تجربه موفقی باشه.

 

- صفحه اینستاگرامی یک عکاس خارجی رو میدیدم که یه کلیپ کوتاه از کعبه توجهم رو جلب کرد. عکاس یه صحنه جالب رو ثبت کرده بود. وقتی کامنت ها رو باز کردم، همه کامنت ها از شگفتی این کلیپ گفته بودند و بعضی ها حمد و ثنای خدا. اما ... اما ... انگار ذهن من تمام مدت منتظر بود چندتایی هم کامنت فحش و توهین به مقدسات ببینه. انگار ذهنمون پر شده از چیزهای منفی، همه اش منتظر زشتی و توهین هستیم. دلم گرفت ...

  • صخره‌نورد
  • دوشنبه ۲۳ تیر ۹۹

عشق سال های کرونا - قسمت ششم

 

(عکس از اینستاگرام)

 

من زنم و ارتباط بین لاک و حال خوب یا بد رو نمیفهمم.

من زنم و لاک ندارم. من زنم و مارک لوازم آرایش نمی شناسم. من زنم و آرایش نمی کنم.

من زنم و آرایش حالم رو خوب نمیکنه.

من زنم و بلدم حالم رو بدون آرایش و خرید و این مزخرفات خوب کنم.

 

متاسفانه این عکس از صفحه اینستاگرام چندصدهزار نفری یک خانم روانشناس هست که به خیال خودش بسیار روشنفکر و آزاداندیش هست.

 

این القائات مسخره از سمت جامعه هر روز داره تعداد افراد افسرده رو بیشتر میکنه. زنی که بهش گفتن این چندتا رنگ رو به صورتت بزنی حالت بهتر میشه، خریدن چندتا وسیله به درد نخور حالت رو خوب میکنه (بیشتر شبیه تبلیغات فروش اجناس به درد نخور هست) و اون زن داره این کارها رو انجام میده و میبینه حالش خوب نشد. نمیدونه که اساسا حال با این چیزها خوب نمیشه.

 

اگر شخصی افسرده است به روانشناس نیاز داره (البته نه روانشناسی که خودش این اعتقادات مسخره رو داشته باشه)، اگر شخصی دچار روزمرگی شده باید سعی کنه تغییری تو زندگیش ایجاد کنه، اگر شخصی زیر فشار کاری یا زندگی حالش خوب نیست باید استراحت کنه، اگر کسی مشکلات زندگیش داره بهش فشار میاره بایدانرژیش رو صرف پیدا کردن راه حل مشکلاتش کنه و اگر قابل حل نیستن باید بپذیره.

 

آدم ها روش های مختلفی برای خوب کردن حالشون دارن، یکی سفر میره، یکی به طبیعت پناه میبره، یکی به دیدن دوستانش میره، یکی مهمونی میگیره، یکی آرایش میکنه، یکی کتاب میخونه، یکی هم ممکنه با خرید حالش خوب بشه، اما قرار نیست حال بقیه با روش های ما خوب بشه.

 

پیشنهاد دادن اصلا بد نیست، اما القا اینکه حالت با این کار حتما خوب میشه اشتباهه.

گفتن اینکه یک زن فقط ارتباط بین حال و لاک رو میفهمه، یک مرد فقط میفهمه با دوستان کوه رفتن حال آدمو چقدر خوب میکنه، یه دختر فقط میدونه کوتاه کردن مو یعنی چی، یه پسر فقط میفهمه عاشق دختر همکلاسی شدن چه جوریه و ... . 

این جمله ها به آدم ها آسیب میزنه. خصوصا وقتی کسی حالش خوب نباشه از همیشه تاثیر پذیرتر و شکننده تره.

 

شاید بد نباشه کمی فکر شده تر حرف بزنیم و عمل کنیم.

 

  • صخره‌نورد
  • چهارشنبه ۱۴ خرداد ۹۹

عشق سال های کرونا - قسمت سوم

اشتباهات بزرگ و کوچیک تو زندگیم زیاد داشتم، شاید مثل همه انسان ها، شاید بیشتر، شاید هم کمتر.

به اشتباهاتم افتخار نمیکنم، برای بعضی هاش هر بار یادم میوفته از خودم شرمنده میشم.

اما

برای تمام اشتباهاتم خودم رو بخشیدم، چون نبخشیدنشون گذشته رو تغییر نمیده، فقط ممکنه فرصت های امروز و فردا رو ازم بگیره.

میتونستم بهتر عمل کنم؟ آره، قطعا. همونطور که بهترین انسان روی زمین میتونه بهتر از چیزی که هست، باشه.

اما

هیچکس نمیتونه مسیری که من رفتم رو بره، هیچکس با ویژگی های ظاهری و روحی من به دنیا نیومده، سلسله اتفاقات زندگی من برای هیچکس رخ نداده، نه در این دوران و نه هیج دوران دیگه ای در گذشته یا آینده. هر انسان مثل اثر انگشتش کاملا منحصر به فرد به دنیا میاد و یک زندگی منحصر به فرد داره. حتی اعضای یک خانواده هم با اینکه شرایط یکسانی رو تجریه میکنن اما برخوردهای یکسانی با شرایط ندارن، چون ذهن هر انسان منحصر به فرد هست. هیچ دو انسانی در طول 24 ساعت عین هم فکر نمیکنن. سلسله افکار هر انسانی هم منحصر به فرد هست.

 

برای این وجود منحصر به فرد که میتونه نقشی متفاوت از میلیاردها انسان تو دنیا ایفا کنه، خداروشکر :)

 

 

+ 18 اردیبهشت، روز بیمارهای خاص و صعب العلاج.

حواسمون به بیماران خاص باشه. چه بیمارانی که اطرافمون هستن، چه بیمارانی که ما هرگز نمیبینیم اما روزگار گاهی براشون سخت میگذره. داروهای میلیونی، خدمات پرستاری و درمانی گران قیمت، میتونه عرصه رو به انسان تنگ کنه. شاید یه کمک مالی آنلاین تو سایت انجمن ها، شاید ارائه یه کمک تخصصی تو انجمن ها، میتونه کمک بزرگی باشه. پس حواسمون باشه.

 

البته که گاهی کمک میتونه غیرمادی باشه، مثلا میتونه عجیب نگاه نکردن به یک بیمار باشه که بیماری مشکل حرکتی براش ایجاد کرده یا هر کاری که میتونه یک انسان رو معذب کنه. یا مثلا کمک میتونه نگاه ترحم آمیز نکردن باشه.

کمک میتونه پیشنهادهای عجیب و غریب ندادن به یک بیمار خاص باشه، باور کنید سرطان با ریشه جینسینگ و دمنوش گل گاوزبون خوب نمیشه! یادمون باشه که یک بیمار مسیرهای سختی برای پیدا کردن درمان مناسب طی میکنه. پس حواسمون به برخوردهامون با یک بیمار خاص باشه.

  • صخره‌نورد
  • جمعه ۱۹ ارديبهشت ۹۹

کاش رفیق من بود

کیسه پر دارو رو بالا میگیره و میگه، ببین چقدر زیاده!

رفیقش میخنده و میگه نگران نباش باهم میخورم زودتر تموم بشه. نصف نصف!

میاد میشینه کنار دوستش، میگه نگاه! 700 هزار تومن شد، 700 سال از زندگیم کم شد!

 

+ از مسئول پذیرش میپرسم حدودا چقدر طول میکشه، میگه 45 دقیقه.

و من فقط به اون 45 دقیقه بی حرکت موندن تو دستگاه فکر میکنم.

کاش رفیق من بود، حداقل 22.5 دقیقه سر یا گردن رو تقبل میکرد!

حالا 45 دقیقه به چی فکر کنم؟

ایده ای ندارید؟

  • صخره‌نورد
  • جمعه ۲۷ دی ۹۸

برف، برف، برف میباره

انگار یکی نشسته اون بالا و سر حوصله از صبح تا الان، برف الک میکنه رو زمین.

 

ساعت 9 شب، برادر کوچیکه گفت، کی پایه است بریم برف گردی؟

من، مادر، برادر کوچیکه، لباس پوشیدیم، مادر چتر برداشت اما ما فقط کلاه هامونو کشیدیم رو سرمون، دست هامونو تا آرنج کردیم تو جیب پالتو و زدیم به دل برف.

 

کلی سُر خوردیم و خندیدیم و اقوام شهردار رو مورد عنایت قرار دادیم که پیاده روها رو سنگ فرشی کرده که با هر برف و بارون لیز میخوره!

شاخه درخت ها رو تکون دادیم و از برفی که یهو میریخت رو سرمون به هیجان اومدیم.

خجسته دل های شهر رو ملاقات کردیم و در سکوت اما با لبخند از کنار هم رد شدیم.


روی برف ها قدم زدیم و تو سکوت خیابون به صدای برفی که زیر کفش های زمستونیمون فشرده میشد، گوش دادیم و لذت بردیم.

با تعجب به جوون هایی که داشتن کنار درخت عکس میگرفتن، نگاه کردیم که این عکس ها رو کجا میخوان بزارن وقتی شبکه های اجتماعی قطع هستند!

 

از خیابون های خلوت تعجب کردیم. از خیابون های خلوت تعجب کردیم.

 

رفتیم که خرما بخریم، یه جعبه کوچیک خرما با تخفیف 30%، 25 هزارتومن! منصرف شدیم، بعدش که قدم میزدیم برادر کوچیکه یهو گفت: یادتونه این جعبه خرماها 5 هزار تومن بود همین چند سال پیش و با هم گفتیم آره!!! یادتونه!!! و شاید تو دلمون گفتیم بعد از این چه خواهد شد! یاد باد آن روزگاران یاد باد!

 

+ دوشنبه ای دیگر سپری شد.

  • صخره‌نورد
  • دوشنبه ۲۷ آبان ۹۸

مرگ بهمون نیشخند میزنه - معرفی فیلم

برای چندمین بار تله فیلم "تنهایی" رو دیدم. این فیلم آرامش عجیبی داره، هر بار ازش بیشتر یاد میگیرم، از مرگ، از زندگی، از ترس، از آرامش. انقدر توصیف زیبایی از مرگ ارائه میده که بیننده هر وقت اسم مرگ رو بشنوه، آروم میشه بجای ترسیدن. شاید دلیل این آرامش، نحوه مواجهه متفاوت شخصیت های داستان با مقوله مرگ باشه.


مردن هر آدمی انگار اولین مرگیه که روی زمین اتفاق میوفته، اینو یادتون باشه.

- مرگ حقه، نترسید،  تا حالا کسی نبوده که نمرده باشه.

-مردن خود آدم که نه، مردن بقیه، آدمها رو هشیار میکنه.

- کسی قهرمان بودن رو انتخاب نمیکنه، آدم زندگی خودش رو میکنه، این بقیه هستن که یا ازش قهرمان میسازن، یا لازم باشه تُف میندازن تو صورتش.

- میدونی ناهید، زندگی ما به طرز بی شرمانه ای کوتاهه. مرگ بهمون نیشخند میزنه، ماهم باید بهش لبخند بزنیم.

- مثل ریاضیات میمونه، نمره رو به جواب نمیدن، به راه حل درست میدن، امیدوارم بگن، کسی بود که حداقل تلاش خودش رو کرد.


خلاصه داستان فیلم:
"حمید" به جرم قتل شوهر خواهرش در زندان به سر می‌برد. رئیس زندان به او هفت روز مرخصی می‎دهد. پدر حمید در حال احتضار است. "سوری" و "رضا" خواهر و برادر حمید از حضور او در خانه ناراحتند. آنها حمید را عامل این مصیبت می‎دانند و با او بدرفتاری می‌کنند. مادر این بی‎حرمتی رضا و سوری را تحمل نمی‌کند و راز قتل شوهر سوری را فاش می‌کند و ...
* البته تو این سایت خلاصه داستان رو اشتباه نوشته بود، تصحیحش کردم!
  • صخره‌نورد
  • دوشنبه ۶ خرداد ۹۸

فکر کنم کارمو خوب انجام دادم! - معرفی فیلم

مردم هر روز میمیرن، "فرانکی"

در حال تمیز کردن زمین ... یا شستن ظرف توی رستوران

می دونی قبل از مردن آخرین فکری که از ذهنشون می گذره، چیه؟

"هیچوقت فرصت رسیدن به اون چیزی که می خواستم رو نداشتم"

بخاطر تو، "مگی" این فرصت رو داشت.

اگه امروز بمیره، می دونی آخرین فکری که تو ذهنش میاد چیه؟


"فکر کنم کارمو خوب انجام دادم"


دیالوگ فیلم Million Dollar Baby 2004


+ درسته این فیلم در مورد ورزش قهرمانی بود اما فیلم که عضلات ما رو تقویت نمیکنه! 

پس دری که رو به حیاط  و درخت و گل ها بود رو باز کردم و 45 دقیقه با یوگا از کشش عضلاتم لذت بردم و یکم انرژی روانه عضلات و رگ های تشنه و چشم به راهم کردم. و در آخر چند تا تنفس کاپالابهاتی هم به خودم هدیه دادم و ریه هامو پر کردم از هوای خنک عصرگاهی.


شما را توصیه میکنم به یوگا که همانا مایه نشاط و سرزندگی است.


+ این فیلم جز 250 فیلم برتر تاریخ سینماست و امتیاز بالایی هم داره. موضوع فیلم و خلاصه داستان رو تو سایت های زیادی میتونید بخونید و اگه دوست داشتید فیلم رو ببینید. جدای از انتقادهایی که به این فیلم  وارد شده بخاطر مسئله اوتانازی، بیننده رو وادار میکنه به زندگی خودش فکر کنه، به آرزوهاش که چقدر سخت براش تلاش کرده یا رهاشون کرده، به اینکه موقع مرگ آیا می تونه بگه کارمو خوب انجام دادم یا قراره با حسرت به استقبال مرگ بره.


  • صخره‌نورد
  • پنجشنبه ۲ خرداد ۹۸
اینجا درباره زندگی مینوسم و مسیری که گاهی پست و ناهموار هست و گاهی یک دشت وسیع از گل های وحشی.