۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق سال های کرونا» ثبت شده است

عشق سال های کرونا - قسمت چهاردهم # کتاب‌چین

آخرین شب از حبس 15 ساله وکیل جوان است، به محض اینکه بانکدار از اتاق بیرون میرود، من وارد اتاق می شوم، با صدای پای من وکیل جوان از خواب بیدار می شود. از من میخواهد که از اتاق بیرون بروم چون حق دیدن هیچ انسانی را ندارد اما وقتی توضیح میدهم که یک لیوان آب میوه با داروی بیهوشی به نگهبان داده ام و کسی خبردار نخواهد شد، آرام می شود.

از اون میخواهم از تجربیات این 15 سال بگوید و او برایم از فلسفه، حقوق، پزشکی، روانشناسی می گوید. گوش میکنم و به چهره تکیده اش چشم دوخته ام که صدای پایی میشنویم و رنگ از رخسار رنگ پریده وکیل جوان میپرد. وکیل جوان همین که چشمش به زن جوان دم در می افتاد میگوید، شهلا جان تو اینجا چیکار میکنی؟ شهلا جان توضیح می دهد که قیدار دم در با مرسدس کوپه ی کروک آلبالویی متالیک منتظر ماست تا ما را به ویلای با صفایشان ببرد. وکیل جوان جوگیر می شود و بی خبر از گرانی های اخیر می گوید، برویم! می گویم بهتر نیست تا فردا صبح صبر کنیم و 2 میلیون روبل را بگیریم و برویم؟! با کنجکاوی به من نگاه می کند، اوضاع را که توضیح می دهم روی صندلی مینشیند و به شهلا جان می گوید فعلا فرار منتفی است و شهلا جان را می فرستد پیش قیدار.

 

تا صبح مشغول گپ و گفت می شویم. بانکدار که خیالش از رفتن وکیل جوان راحت است، تا ما را در اتاق میبیند، فریادی از سر بدبختی میزند و حالا ما بدو، بانکدار بدو، ما بدو بانکدار بدو!

به هر حال از خیر 2 میلیون روبل که نمی شود گذشت، بالاخره بانکدار خسته می شود. پول را میگیریم و از ساختمان خارج می شویم. جمال با بنز 2020 خود جلوی پای ما ترمز می کند و اشاره می کند تا سوار شویم. ما از ماجرای وکیل جوان برای جمال تعریف میکنیم و جمال از ماجراهای بعد از بردن جایزه می گوید که تهیه کننده برنامه او را پیچانده و جایزه را به اون نداده. جمال هم بعد از آن اتفاق یک پیج اینستاگرامی راه انداخته و پولدار شده. جمال ما را تا هتل کازابلانکا می رساند. منصور ضابطیان را میبینم که نشسته توی لابی و چای نعناع می نوشد و کتاب سباستین را می نویسد.

 

ممنون از بانوچه عزیز برای دعوت به چالش کتاب‌چین که میتونید تو همین لینک توضیحاتش رو ببینید.

چون امروز آخرین روز این چالش هست، فرصتی برای دعوت دوستان نمونده :)

  • صخره‌نورد
  • دوشنبه ۱۰ آذر ۹۹

عشق سال های کرونا - قسمت سیزدهم # این من هستم

دوست عزیزم، پریسا خانم گل ، من رو به این چالش دعوت کردن که ازشون ممنونم :)

 

 

  1. ایده آل گرای همیشه ناراضی از خود و شرایط و دنیا و ...
  2. زیادی مراعات حال دیگران رو میکنم، انقدر که معمولا خودم رو به زحمت میندازم
  3. به هیچ چیزی انقدر علاقه ندارم که همیشه پیگیرش باشم
  4. اگر کمکی ازم بربیاد برای دیگران انجام میدم، حتی شده به دشمنم کمک کردم

 

از آقاگل، خانم ۲۹۱۲، خانم فــــــــــ و آقای محسن رحمانی عزیز دعوت میکنم تو این چالش شرکت کنن.

توضیحات چالش رو میتونید اینجا بخونید.

  • صخره‌نورد
  • شنبه ۱۰ آبان ۹۹

عشق سال های کرونا - قسمت یازدهم

روزها برای من با سرعت چند برابر داره میگذره، باورم نمیشه دو ماه از تابستون تموم شد، نهایتا فردا باید اول خرداد میبود نه اول شهریور. 31 مرداد اصلا قابل باور نیست!

 

مشغله کاریم روز به روز داره بیشتر میشه و من خسته تر. هیچ فرصت استراحتی هم پیدا نمیکنم که مثلا دو روز مرخصی بگیرم. حتی گاهی روزهای تعطیل هم مشغول کارم. اینکه چی شد که به اینجا رسید، قصه هزار و یک شبی شده برای خودش. نبودنم و ننوشتنمم بخاطر همینه. نه که بگم تمام 24 ساعت مشغول کارم اما یا ذهنم درگیره یا جسمم خسته. حتی گاهی میام میخونم اما به نوشتن پست و نظر نمیرسه. خلاصه که قصه نبودم اینه، ممنون از دوستان عزیزی که جویای احوالم بودن :)

 

مدتیه هر چقدر تلاش میکنم روال زندگی و کارم رو تغییر بدم انگار بی فایده است! راه های مختلف امتحان میکنم اما نتیجه یه چیز میشه. تصمیم گرفتم یه مدت بیخیال باشم و این راه بسیار سخت رو امتحان کنم ببینم چه نتیجه ای میده.

برای شما هم بیخیال بودن سخته یا بقول دوستی، من خیلی جدی هستم و مشکل منه؟

 

+ راننده آژانس یه آهنگ محلی گذاشته که با سلیقه موسیقی من خیلی فاصله داره اما اجبارا گوش میدم و فکر میکنم آیا ممکنه همچین دوست داشتنی و عشقی تو دنیا وجود داشته باشه؟ تو دوره زمونه ای که انسان در خودخواه ترین حالت خودش قرار گرفته و با همه دنیا و حتی خودش سرجنگ داره!

 

فکر نمیکردم بتونم تو اینترنت آهنگ رو پیدا کنم اما جالبه آهنگ و ترجمه اش اینجا بود!

 

اگه حتی بخوای از اینجا برم من میرم
فقط تو خوشبخت بشی عزیزم

اگه به من بگی جدا شو جدا میشم
بذار هرچی تو میگی بشه

اگه پرسیدن که چرا جدا شدین
نگو تقصیر تو بود
اسم منو بده بگو تقصیر اون بود

اگه گفتن چرا عاشقش شدی بازم بگو تقصیر من بود
اگه باور نکردن صدام کنی میام
فقط تو خوشبخت بشی عزیزم

 

 

+ قابِ دلخواهِ خانه من هم مثل همیشه گل و گیاهه (به دعوت وبلاگ بلاگردون از همه دوستان وبلاگ نویس)

 

  • صخره‌نورد
  • جمعه ۳۱ مرداد ۹۹

عشق سال های کرونا - قسمت نهم

هنوز پرستار نرسیده، با آقای چسبی صحبتمون گل کرده و رسیدیم به خاطرات سربازی.

میگه یه روز بعد کلی پا کوبیدن، خسته پاهامو دراز کرده بودم و تلویزیون تماشا میکردم. متوجه هم خدمتیم نشدم که میخواد رد بشه و پاهای من سد راهش شده، با خوش رویی گفت، چون میگذرد غمی نیست و خواست از اون طرف رد بشه اما به قدری خسته و عصبی بودم که متوجه حرفش نشدم، پاشدم و با عصبانیت گفتم چی گفتی؟؟؟ گفت هیچی، گفتم چون میگذرد غمی نیست، میرم از اون طرف رد میشم. خجالت کشیدم و این حرفش موند تو ذهنم.

 

حالا از کجا رسیدیم به این خاطره! بعد احوالپرسی به ماسکش اشاره کرد و گفت، خوشبخت بودیم، خوشبخت تر شدیم. خندیدم و گفتم خوشبختیم دیگه چمونه مگه؟ سخت نگیرید، میگذره. گفت حرفمو پس میگیرم، درست میگید، میگذره، من روزهای خیلی سختی با این بیماری داشتم و گذشت، بازم میگذره، دوران کارشناسی و کارشناسی ارشد و سربازی و کار رو با این بیماری سر کردم، با اینکه میتونستم معافیت پزشکی بگیرم و نرم سربازی اما نگرفتم و گفتم چرا عیب الکی بزارم رو خودم، حس میکنم اگه بقیه در مورد بیماریم بدونن، ضعیف میشم.

( این حسش برام خیلی ملموس هست، منم تو همه این سالها حس میکنم اگه بقیه بدونن، ضعیف میشم. )

 

میگم همه چیز تو ذهن ماست، آسون بگیریم، آسون میگذره. میگه درسته، من سعی میکنم به امروز و فردام فکر کنم و همیشه رو به جلو حرکت کنم، حتی همین روزهای تزریق رو هم تو ذهنم پررنگ نمیکنم، اینطور بهش نگاه میکنم که دارم میرم دیدن یه دوست. (منظورش از دیدن دوست، دیدن پرستار مهربونمون بود) حرف هاشو تایید میکنم. پرستار هم از راه میرسه و میگه ماشینش پنچر شده بود و برای همین دیر کرده. دیر کردنش باعث یه بحث انرژی بخش شد.

  • صخره‌نورد
  • دوشنبه ۶ مرداد ۹۹

عشق سال های کرونا - قسمت هشتم

- بعد از یه مدت طولانی دوری از وبلاگ، تو یه دوشنبه سرحال برگشتم که از این روزهای عجیب بنویسم. میدونم این روزها همه خسته و نگران هستند اما ذهن من دیگه ظرفیت شنیدن اخبار و شایعات و واقعیات رو نداره. البته که کرونا به من خیلی نزدیکه، خیلی. همکاری که تو فاصله کمتر از دو متر از من میشینه، کرونا گرفته و من منتظرم ببینم که آیا به من هم منتقل کرده یا نه. نگران نیستم چون دیگه فایده ای برای من نداره. ماسک میرنم، مرتب دستهامو میشورم، بیشتر از این کاری ازم بر نمیاد. نگرانی باید ما رو وادار به محافظت از خودمون بکنه. اما نگرانی بیش از این، فقط میتونه سیستم ایمنی بدن رو ضعیف کنه و به جسم و روح ما صدمه بزنه. پس با آرامش به کار و زندگی ادامه میدم و خوش بین و دلخوش به یک هفته ای که گذشته و من هیچ علائمی از بیماری ندارم :)

 

- به شدت مشغول کار هستم و گذشت زمان رو زیاد حس نمیکنم، یهو تقویم رو نگاه میکنم و میبینم فلان ماه یا فصل عوض شده و من نفهمیدم کی ماه و فصل قبل تموم شد! مزیتش اینه که خیلی درگیر حواشی و اخبار این روزها نمیشم. و عیبش خستگی زیاد هست. البته که بخش زیادی از این خستگی مربوط به حواشی کار و حسادت های کودکانه ای هست که روح و روانم رو آزار میده. سعی میکنم تمرکزم روی کار باشه و حواشی رو نادیده بگیرم. محیط کار بعضی وقت ها خیلی مهمتر از خود کار هست چون میتونه کار مورد علاقه شخص رو هم تبدیل به یک کار غیرقابل تحمل کنه. باید از پسش بربیام، پس تلاشم رو میکنم.

 

- با راهنمایی های یک مربی آنلاین، منظم تر از همیشه تو خونه ورزش میکنم و امیدارم بتونه جسمم رو قوی تر کنه. اولین تجربه ام از گرفتن خدمات آنلاین ورزشی هست، امیدوارم تجربه موفقی باشه.

 

- صفحه اینستاگرامی یک عکاس خارجی رو میدیدم که یه کلیپ کوتاه از کعبه توجهم رو جلب کرد. عکاس یه صحنه جالب رو ثبت کرده بود. وقتی کامنت ها رو باز کردم، همه کامنت ها از شگفتی این کلیپ گفته بودند و بعضی ها حمد و ثنای خدا. اما ... اما ... انگار ذهن من تمام مدت منتظر بود چندتایی هم کامنت فحش و توهین به مقدسات ببینه. انگار ذهنمون پر شده از چیزهای منفی، همه اش منتظر زشتی و توهین هستیم. دلم گرفت ...

  • صخره‌نورد
  • دوشنبه ۲۳ تیر ۹۹

عشق سال های کرونا - قسمت پنجم

فکر کنید اول صبح دارید میرید سرکار و راننده اسنپ/آژانس داره یه آهنگ غم انگیز گوش میده. چرا رفتی، من بدبخت شدم، باور نمیکنم، برگرد بیا، خلاصه آه و ناله و فغان!

من اصلا به راننده ها نمیگم که ضبظشون رو خاموش کنن یا آهنگ رو عوض کنن، اگر دوست نداشته باشم سعی میکنم با تماشای خیابون و درخت ها حواسم رو از آهنگ پرت کنم.

به گمونم راننده ها آهنگ در حال پخش رو بعد از یه مدت دیگه نمیشنون، چون اگر میشندین صبحشون رو با گوش کردن به ناله و فغان خواننده خراب نمیکردن!

 

بعد از مدتها سوار ماشینی شدم که راننده داشت اخبار صبحگاهی گوش میکرد. فهمیدم شنیدن ناله و فغان خواننده خیلی بهتر از گوش کردن به اخبار صبحگاهی هست. انقدری که اخبار اعصابمو به هم میریزه، هیچ آهنگی نمیتونه!

 

از همین تریبون از راننده هایی که به گوش و اعصاب مسافر احترام میزارن و ضبطشون رو روشن نمیکنن یا اگر روشن میکنن آهنگ ملایم با صدای کم میزارن، تشکر میکنم.

 

+ کرونا چهره همه چیز رو تغییر داده، حتی داخل ماشین ها. بعضی راننده آژانس/تاکسی ها نایلون هایی به عنوان جدا کننده بین خودشون و مسافرها زدن که به نظرم حرکت خوب و هوشمندانه ای بود. یکی از دلایلی که من خودم رو موظف کردم حتما ماسک بزنم، راننده آژانسی بود که اوایل شیوع کرونا بدون ماسک و حتی یک دستمال کاغذی چندتا عطسه جانانه کرد، حتی نکرد طبق توصیه ها، آرنج مبارک رو بالا بیاره و جلو دهانش بگیره :|

 

+ هوا داره گرم میشه و تحمل ماسک برای منِ گرمایی غیرممکن، چه کنیم؟

  • صخره‌نورد
  • جمعه ۲ خرداد ۹۹

عشق سال های کرونا - قسمت دوم

این هفته آقای چسبی* رو تو پله های درمانگاه دیدم، چاق سلامتی کردیم. گفتم سال نو هم مبارک. جا خورد. گفت انگار چیز غریبی شنیدم، اصلا انتظار شنیدنش رو نداشتم.

 

امسال به هر کسی تبریک گفتم اول تعجب کرد، بعد تبریک گفت. من به مناسبت ها اهمیت نمیدم اما کسانی که اهمیت میدن هم سال نو رو از یاد بردن.

سال های قبل اگر اوایل سال کسی رو میدیدیم و تبریک نمیگفتیم، متهم میشیدیم به اینکه آداب اجتماعی بلد نیستیم اما امسال هیچکس یادش نیست. 

معادلات بشر چقدر ساده به هم میریزه. باید و نبایدهای این بشر متزلزل رو جدی نگیریم :)

 

 

* دوستانی که تو وبلاگ قبلیم همراهم بودن احتمالا ایشون رو یادشون باشه.

  • صخره‌نورد
  • پنجشنبه ۴ ارديبهشت ۹۹

عشق سال های کرونا - قسمت اول

صبح بیدار شدم، قرص خوردم، آب نمک قرقره کردم، صبحانه خوردم، حمام کردم.

یه سری کلیپ ورزش در خانه! دیدم که خیلی وقت بود میخواستم ببینم و چندتایی دانلود کنم.

 

بعد از ظهر، یکی از کارهایی که تو لیست کارهای شرکت بود رو انجام دادم. این کار یه مشغولیت ذهنی بزرگ بود چون نگران بودم مشکل پیش بیاره.

وقتی کاری ذهنتون رو مشغول میکنه، زودتر انجام بدید و ذهن بیچاره رو آزاد کنید.

 

عصر، دوره آموزشی که خیلی وقت بود میخواستم ببینم رو بالاخره دیدم، هر چند فقط 3 قسمت دیدم و 40 قسمتی مونده! (اینکه بعد از این مدت طولانی قرنطینه چرا من تازه امروز تونستم این دوره آموزشی رو ببینم به این خاطر هست که کار من نه تنها تعطیل نبود، بلکه خیلی بیشتر از قبل کرونا کار داشتم و خداروشکر اصلا نمیفهمم این روزها چطور داره میگذره)

 

طبق برنامه هر روزم نیم ساعتی ورزش کردم، سرحال شدم و شام خوردم، به مشغولیت این روزهام رسیدم که قراره یه پست در موردش بنویسم و ...

 

زندگی همچنان به همین سادگی ادامه داره ...

زندگی از همه چیز قوی تره!

 

+ به نظرتون چند تا عاشق تو قرنطینه به این نتیجه رسیدن که انتخابشون اشتباه بوده؟

به نظرتون چندتا آمار جالب میشه درآورد از این روزهای قرنطینه؟

 

+ میگفت تو جاهای مختلف شهر، جوان هایی دیدم با ظاهری کاملا آراسته که تا کمر خم شده بودن داخل زباله ها و پلاستیک و کاغذ جمع میکردن.

این روزها چرخ زندگی بعضی ها نمیچرخه، اگر کسی رو میشناسیم که ممکنه این روزها دستش تنگ باشه، کمک کنیم.

 

اگر خیریه ای رو میشناسیم و بهش اطمینان داریم، کمک کنیم ( ما میدونیم که هرگز، هرگز، هرگز، نمیتونیم منتظر کمک های دولتی باشیم).

 

اگر میتونیم خون اهدا کنیم، بدونیم که سازمان انتقال خون به شدت نیاز داره. با رعایت اوصول بهداشتی خون اهدا کنیم. اگر فکر میکنیم این کار خیلی خطرناکه، به بیماران سرطانی، بیماران دیالیزی فکر کنیم که مجبورن حتی تو این روزها هم به مراکز درمانی مراجعه کنن، پس با رعایت اوصول بهداشتی بریم سازمان انتقال خون.

 

+ جالبه بدونید، بر اساس تصمیم جدید نمیدونم کدوم سازمان، من داروم رو از داروخانه بیمارستانی میگیرم که بیماران مبتلا به کرونا بستری هستند! داروخانه هم نسبتا شلوغ بود، همه مثل گرگ همدیگه رو زیر چشمی نگاه میکردیم که یه وقت کسی نزدیکمون نشه :))

 

 

+ کتاب "عشق سال های وبا" رو نخوندم، اما اسمش برام جالب بود، بی دلیل میخوام این عنوان رو برای پست هام بزارم!

  • صخره‌نورد
  • جمعه ۲۲ فروردين ۹۹
اینجا درباره زندگی مینوسم و مسیری که گاهی پست و ناهموار هست و گاهی یک دشت وسیع از گل های وحشی.