آخرین شب از حبس 15 ساله وکیل جوان است، به محض اینکه بانکدار از اتاق بیرون میرود، من وارد اتاق می شوم، با صدای پای من وکیل جوان از خواب بیدار می شود. از من میخواهد که از اتاق بیرون بروم چون حق دیدن هیچ انسانی را ندارد اما وقتی توضیح میدهم که یک لیوان آب میوه با داروی بیهوشی به نگهبان داده ام و کسی خبردار نخواهد شد، آرام می شود.

از اون میخواهم از تجربیات این 15 سال بگوید و او برایم از فلسفه، حقوق، پزشکی، روانشناسی می گوید. گوش میکنم و به چهره تکیده اش چشم دوخته ام که صدای پایی میشنویم و رنگ از رخسار رنگ پریده وکیل جوان میپرد. وکیل جوان همین که چشمش به زن جوان دم در می افتاد میگوید، شهلا جان تو اینجا چیکار میکنی؟ شهلا جان توضیح می دهد که قیدار دم در با مرسدس کوپه ی کروک آلبالویی متالیک منتظر ماست تا ما را به ویلای با صفایشان ببرد. وکیل جوان جوگیر می شود و بی خبر از گرانی های اخیر می گوید، برویم! می گویم بهتر نیست تا فردا صبح صبر کنیم و 2 میلیون روبل را بگیریم و برویم؟! با کنجکاوی به من نگاه می کند، اوضاع را که توضیح می دهم روی صندلی مینشیند و به شهلا جان می گوید فعلا فرار منتفی است و شهلا جان را می فرستد پیش قیدار.

 

تا صبح مشغول گپ و گفت می شویم. بانکدار که خیالش از رفتن وکیل جوان راحت است، تا ما را در اتاق میبیند، فریادی از سر بدبختی میزند و حالا ما بدو، بانکدار بدو، ما بدو بانکدار بدو!

به هر حال از خیر 2 میلیون روبل که نمی شود گذشت، بالاخره بانکدار خسته می شود. پول را میگیریم و از ساختمان خارج می شویم. جمال با بنز 2020 خود جلوی پای ما ترمز می کند و اشاره می کند تا سوار شویم. ما از ماجرای وکیل جوان برای جمال تعریف میکنیم و جمال از ماجراهای بعد از بردن جایزه می گوید که تهیه کننده برنامه او را پیچانده و جایزه را به اون نداده. جمال هم بعد از آن اتفاق یک پیج اینستاگرامی راه انداخته و پولدار شده. جمال ما را تا هتل کازابلانکا می رساند. منصور ضابطیان را میبینم که نشسته توی لابی و چای نعناع می نوشد و کتاب سباستین را می نویسد.

 

ممنون از بانوچه عزیز برای دعوت به چالش کتاب‌چین که میتونید تو همین لینک توضیحاتش رو ببینید.

چون امروز آخرین روز این چالش هست، فرصتی برای دعوت دوستان نمونده :)