گنجشکه نشسته رو شاخه درختی که تو حیاط شرکته، گردنش رو هی میچرخونه این طرف و اون طرف و نوکش رو فرو میکنه بین پرهاش، از پشت پنجره بهش میگم، انقدری پرنده شناسی حالیم نیست که بفهمم داری چیکار میکنی، اما چطوره که تو گردنت درد نمیگیره با این همه چرخش اما گردن من حتی بدون این چرخشها درد داره؟!
یه نگاه عاقل اندر سفیه میکنه و باز نوکش رو فرو میکنه بین پرهاش.
شاکی میشم و میگم اونجوری نگاهم نکن! خب جوابمو بده!
نوکشو با ناز و کرشمه از تو پرهاش در میاره و میگه، نه تنها از پرنده شناسی هیچی حالیت نیست که کورم هستی، نمیبینی ساختار بدنمون باهم فرق میکنه. بدبخت یه فکری واسه اون گردن داغونت بکن. (گنجشکه دیگه، کسی نبوده بهش یاد بده نباید همه چی رو رک تو روی آدم ها بگه!)
یه گنجشک دیگه جیغ و داد کشون میاد دنبالش و پر میکشن و میرن.
دستی به گردن پر دردم میکشم و یاد نصیحت گنجشک میوفتم، درسته بی تربیت بود اما درست میگفت، باید تمرینات اصلاحی گردن رو از سر بگیرم.