دوران بچگیمون کلی اعتماد به نفس داشتیم
اجازه میدادیم شکممون بیاد جلو و...
و میرقصیدیم و بازی میکردیم
و به مرور یه اتفاقاتی افتادن که...
باعث شدن خودمون رو زیر سوال ببریم
یه نفر توی زمین بازی یه حرف بد بهت میزنه
و بعدش که بزرگ میشین
بارها و بارها به خودتون شک میکنین
تا اینکه همه اون اعتماد به نفس رو از دست میدین، همهی اون عزت نفس
همهی باوری که اول کاری داشتین نابود میشه
اگه نذاریم اون لحظات روی ما تاثیر بذارن چی؟
اگه ما قویتر از اینا بودیم چی؟
اگه برامون مهم نبود چه شکلی باشیم چی؟
یا چطور به نظر بیایم؟
اگه هیچوقت اون اعتماد به نفسی که دختر کوچولو داشت رو از دست نمیدادیم چی؟
اگه وقتی کسی به ما میگه، ما خوب، لاغر یا به اندازه کافی خوشگل نیستیم
قدرت و خِرَدش رو داشته باشیم که بگیم من بهتر از اینا هستم چی؟
چون چیزی که من هستم... منم!
من منم!
و افتخار میکنم خودم باشم!
این دیالوگی از فیلم I Feel Pretty 2018 هست، یه فیلم فانتزی که امتیاز پایینی داره و مشخصا فیلم خوش ساخت با بازی های فوق العاده نیست اما ایده جالبی داره. چی میشه اگه یهو نگاه ما به خودمون و آدم های اطرافمون عوض بشه؟ چی میشه اگه ما خودمون رو باور کنیم؟ اصلا چی میشه که ما باور میکنیم به اندازه کافی خوب نیستیم؟ چطور جامعه ما رو به سمت ایده آل گرایی سوق میده؟
جامعه ای که دائما داره ما رو بخاطر چیزی که هستیم تحقیر میکنه و میگه به اندازه کافی خوب نیستی. خصوصا در مورد خانم ها شرایط خیلی بدتره و باز هم خصوصا تو ایران خیلی بدتر.
مادرهایی که با رفتار و گفتارشون بهت یاد میدن که باید پشت یه مرد قایم بشی، باید همیشه مردها رو به خودت مقدم بدونی.
پدرهایی که با ادعای مراقبت از شما اجازه نمیدن دنیا رو ببینید، حاضر نیستن سرمایه ای در اختیار شما قرار بدن تا بتونید وارد بازار کار بشید چون قراره اون سرمایه رو به برادرتون بده چون اون پسره و اصلا مهم نیست اگه اون شکست بخوره.
برادرهایی که رفتارهای احمقانه دیکته شده ای با اسم غیرت رو علم میکنن تا کسی به شما نزدیک نشه.
رئیسی که همیشه منتظر یه اشتباه از طرف شماست تا توانایی هاتون رو زیر سوال ببره و بهتون ثابت کنه حقوقی که بهتون میده بیشتر از حق شماست.
همکارانی که همیشه سعی میکنن با رفتار و حرفهاشون تحقیرتون کنن که مبادا به سطوح بالاتر فکر کنید.
و ... این لیست تمومی نداره.
من تو خانواده ای بزرگ شدم که از همون اول برای پدر و مادرم، جنسیت ما مهم نبود، هر آنچه برامون فراهم میکردن یکسان بود. مادرم پشت پدرم قایم نشده بود، کنارش بود. پدر یا مادرم هرگز نگفتن چون تو دختری از پس فلان کار برنمیای یا کاری هست که برادرم اجازه انجامش رو داره و من ندارم.
اما از یه جایی به بعد مجبوری با واقعیت های جامعه روبرو بشی. تحقیر و توهین هایی که فقط به خاطر جنسیتت بهت میشه رو نمیتونی نادیده بگیری، مگه چندتا موقعیت شغلی وجود داره که بتونی هی شغلت رو عوض کنی؟ استادی که تحقیرت میکنه رو چندبار میتونی عوض کنی؟ چندبار میتونی طلاق بگیری؟ با چند نفر میتونی بجنگی؟ چقدر میتونی حرف ها و کنایه ها رو نادیده بگیری؟
از یه جایی به بعد باید تصمیمت رو بگیری، یا باید تسلیم بشی و قبول کنی که ضعیف هستی، یا باید کور و کر بشی. باید بشی مثل اون قورباغه ای که افتاده بوده ته چاه و بقیه قورباغه ها از بالای چاه داد میزدن تو نمیتونی بیای بالا، اما چون قورباغه کَر بود فکر میکرد دارن تشویقش میکنن و انقدر تلاش کرد که خودش رو نجات داد.
زندگی پر از چالشه و نمیتونی چالش ها رو حذف کنی یا از روشون بپری، باید از وسطشون عبور کنی، برای عبور ازشون باید کَر باشی چون جامعه همیشه معتقده نمیتونی، معتقده به اندازه کافی قوی نیستی اما باید باور کنی که خیلی قوی تر از چیزی هستی که میتونی تصور کنی.
*** باید اینو بدونیم، جامعه ای که زن های ضعیفی داره، نمیتونه جامعه سالمی باشه چون نیمی از جمعیت رو زن ها تشکیل دادن و مطمئنم مادر ضعیف نمیتونه فرزند قوی تربیت کنه.