۱۵ مطلب با موضوع «از اجتماع» ثبت شده است

عشق سال های کرونا - قسمت یازدهم

روزها برای من با سرعت چند برابر داره میگذره، باورم نمیشه دو ماه از تابستون تموم شد، نهایتا فردا باید اول خرداد میبود نه اول شهریور. 31 مرداد اصلا قابل باور نیست!

 

مشغله کاریم روز به روز داره بیشتر میشه و من خسته تر. هیچ فرصت استراحتی هم پیدا نمیکنم که مثلا دو روز مرخصی بگیرم. حتی گاهی روزهای تعطیل هم مشغول کارم. اینکه چی شد که به اینجا رسید، قصه هزار و یک شبی شده برای خودش. نبودنم و ننوشتنمم بخاطر همینه. نه که بگم تمام 24 ساعت مشغول کارم اما یا ذهنم درگیره یا جسمم خسته. حتی گاهی میام میخونم اما به نوشتن پست و نظر نمیرسه. خلاصه که قصه نبودم اینه، ممنون از دوستان عزیزی که جویای احوالم بودن :)

 

مدتیه هر چقدر تلاش میکنم روال زندگی و کارم رو تغییر بدم انگار بی فایده است! راه های مختلف امتحان میکنم اما نتیجه یه چیز میشه. تصمیم گرفتم یه مدت بیخیال باشم و این راه بسیار سخت رو امتحان کنم ببینم چه نتیجه ای میده.

برای شما هم بیخیال بودن سخته یا بقول دوستی، من خیلی جدی هستم و مشکل منه؟

 

+ راننده آژانس یه آهنگ محلی گذاشته که با سلیقه موسیقی من خیلی فاصله داره اما اجبارا گوش میدم و فکر میکنم آیا ممکنه همچین دوست داشتنی و عشقی تو دنیا وجود داشته باشه؟ تو دوره زمونه ای که انسان در خودخواه ترین حالت خودش قرار گرفته و با همه دنیا و حتی خودش سرجنگ داره!

 

فکر نمیکردم بتونم تو اینترنت آهنگ رو پیدا کنم اما جالبه آهنگ و ترجمه اش اینجا بود!

 

اگه حتی بخوای از اینجا برم من میرم
فقط تو خوشبخت بشی عزیزم

اگه به من بگی جدا شو جدا میشم
بذار هرچی تو میگی بشه

اگه پرسیدن که چرا جدا شدین
نگو تقصیر تو بود
اسم منو بده بگو تقصیر اون بود

اگه گفتن چرا عاشقش شدی بازم بگو تقصیر من بود
اگه باور نکردن صدام کنی میام
فقط تو خوشبخت بشی عزیزم

 

 

+ قابِ دلخواهِ خانه من هم مثل همیشه گل و گیاهه (به دعوت وبلاگ بلاگردون از همه دوستان وبلاگ نویس)

 

  • صخره‌نورد
  • جمعه ۳۱ مرداد ۹۹

عشق سال های کرونا - قسمت هشتم

- بعد از یه مدت طولانی دوری از وبلاگ، تو یه دوشنبه سرحال برگشتم که از این روزهای عجیب بنویسم. میدونم این روزها همه خسته و نگران هستند اما ذهن من دیگه ظرفیت شنیدن اخبار و شایعات و واقعیات رو نداره. البته که کرونا به من خیلی نزدیکه، خیلی. همکاری که تو فاصله کمتر از دو متر از من میشینه، کرونا گرفته و من منتظرم ببینم که آیا به من هم منتقل کرده یا نه. نگران نیستم چون دیگه فایده ای برای من نداره. ماسک میرنم، مرتب دستهامو میشورم، بیشتر از این کاری ازم بر نمیاد. نگرانی باید ما رو وادار به محافظت از خودمون بکنه. اما نگرانی بیش از این، فقط میتونه سیستم ایمنی بدن رو ضعیف کنه و به جسم و روح ما صدمه بزنه. پس با آرامش به کار و زندگی ادامه میدم و خوش بین و دلخوش به یک هفته ای که گذشته و من هیچ علائمی از بیماری ندارم :)

 

- به شدت مشغول کار هستم و گذشت زمان رو زیاد حس نمیکنم، یهو تقویم رو نگاه میکنم و میبینم فلان ماه یا فصل عوض شده و من نفهمیدم کی ماه و فصل قبل تموم شد! مزیتش اینه که خیلی درگیر حواشی و اخبار این روزها نمیشم. و عیبش خستگی زیاد هست. البته که بخش زیادی از این خستگی مربوط به حواشی کار و حسادت های کودکانه ای هست که روح و روانم رو آزار میده. سعی میکنم تمرکزم روی کار باشه و حواشی رو نادیده بگیرم. محیط کار بعضی وقت ها خیلی مهمتر از خود کار هست چون میتونه کار مورد علاقه شخص رو هم تبدیل به یک کار غیرقابل تحمل کنه. باید از پسش بربیام، پس تلاشم رو میکنم.

 

- با راهنمایی های یک مربی آنلاین، منظم تر از همیشه تو خونه ورزش میکنم و امیدارم بتونه جسمم رو قوی تر کنه. اولین تجربه ام از گرفتن خدمات آنلاین ورزشی هست، امیدوارم تجربه موفقی باشه.

 

- صفحه اینستاگرامی یک عکاس خارجی رو میدیدم که یه کلیپ کوتاه از کعبه توجهم رو جلب کرد. عکاس یه صحنه جالب رو ثبت کرده بود. وقتی کامنت ها رو باز کردم، همه کامنت ها از شگفتی این کلیپ گفته بودند و بعضی ها حمد و ثنای خدا. اما ... اما ... انگار ذهن من تمام مدت منتظر بود چندتایی هم کامنت فحش و توهین به مقدسات ببینه. انگار ذهنمون پر شده از چیزهای منفی، همه اش منتظر زشتی و توهین هستیم. دلم گرفت ...

  • صخره‌نورد
  • دوشنبه ۲۳ تیر ۹۹

عشق سال های کرونا - قسمت ششم

 

(عکس از اینستاگرام)

 

من زنم و ارتباط بین لاک و حال خوب یا بد رو نمیفهمم.

من زنم و لاک ندارم. من زنم و مارک لوازم آرایش نمی شناسم. من زنم و آرایش نمی کنم.

من زنم و آرایش حالم رو خوب نمیکنه.

من زنم و بلدم حالم رو بدون آرایش و خرید و این مزخرفات خوب کنم.

 

متاسفانه این عکس از صفحه اینستاگرام چندصدهزار نفری یک خانم روانشناس هست که به خیال خودش بسیار روشنفکر و آزاداندیش هست.

 

این القائات مسخره از سمت جامعه هر روز داره تعداد افراد افسرده رو بیشتر میکنه. زنی که بهش گفتن این چندتا رنگ رو به صورتت بزنی حالت بهتر میشه، خریدن چندتا وسیله به درد نخور حالت رو خوب میکنه (بیشتر شبیه تبلیغات فروش اجناس به درد نخور هست) و اون زن داره این کارها رو انجام میده و میبینه حالش خوب نشد. نمیدونه که اساسا حال با این چیزها خوب نمیشه.

 

اگر شخصی افسرده است به روانشناس نیاز داره (البته نه روانشناسی که خودش این اعتقادات مسخره رو داشته باشه)، اگر شخصی دچار روزمرگی شده باید سعی کنه تغییری تو زندگیش ایجاد کنه، اگر شخصی زیر فشار کاری یا زندگی حالش خوب نیست باید استراحت کنه، اگر کسی مشکلات زندگیش داره بهش فشار میاره بایدانرژیش رو صرف پیدا کردن راه حل مشکلاتش کنه و اگر قابل حل نیستن باید بپذیره.

 

آدم ها روش های مختلفی برای خوب کردن حالشون دارن، یکی سفر میره، یکی به طبیعت پناه میبره، یکی به دیدن دوستانش میره، یکی مهمونی میگیره، یکی آرایش میکنه، یکی کتاب میخونه، یکی هم ممکنه با خرید حالش خوب بشه، اما قرار نیست حال بقیه با روش های ما خوب بشه.

 

پیشنهاد دادن اصلا بد نیست، اما القا اینکه حالت با این کار حتما خوب میشه اشتباهه.

گفتن اینکه یک زن فقط ارتباط بین حال و لاک رو میفهمه، یک مرد فقط میفهمه با دوستان کوه رفتن حال آدمو چقدر خوب میکنه، یه دختر فقط میدونه کوتاه کردن مو یعنی چی، یه پسر فقط میفهمه عاشق دختر همکلاسی شدن چه جوریه و ... . 

این جمله ها به آدم ها آسیب میزنه. خصوصا وقتی کسی حالش خوب نباشه از همیشه تاثیر پذیرتر و شکننده تره.

 

شاید بد نباشه کمی فکر شده تر حرف بزنیم و عمل کنیم.

 

  • صخره‌نورد
  • چهارشنبه ۱۴ خرداد ۹۹

عشق سال های کرونا - قسمت پنجم

فکر کنید اول صبح دارید میرید سرکار و راننده اسنپ/آژانس داره یه آهنگ غم انگیز گوش میده. چرا رفتی، من بدبخت شدم، باور نمیکنم، برگرد بیا، خلاصه آه و ناله و فغان!

من اصلا به راننده ها نمیگم که ضبظشون رو خاموش کنن یا آهنگ رو عوض کنن، اگر دوست نداشته باشم سعی میکنم با تماشای خیابون و درخت ها حواسم رو از آهنگ پرت کنم.

به گمونم راننده ها آهنگ در حال پخش رو بعد از یه مدت دیگه نمیشنون، چون اگر میشندین صبحشون رو با گوش کردن به ناله و فغان خواننده خراب نمیکردن!

 

بعد از مدتها سوار ماشینی شدم که راننده داشت اخبار صبحگاهی گوش میکرد. فهمیدم شنیدن ناله و فغان خواننده خیلی بهتر از گوش کردن به اخبار صبحگاهی هست. انقدری که اخبار اعصابمو به هم میریزه، هیچ آهنگی نمیتونه!

 

از همین تریبون از راننده هایی که به گوش و اعصاب مسافر احترام میزارن و ضبطشون رو روشن نمیکنن یا اگر روشن میکنن آهنگ ملایم با صدای کم میزارن، تشکر میکنم.

 

+ کرونا چهره همه چیز رو تغییر داده، حتی داخل ماشین ها. بعضی راننده آژانس/تاکسی ها نایلون هایی به عنوان جدا کننده بین خودشون و مسافرها زدن که به نظرم حرکت خوب و هوشمندانه ای بود. یکی از دلایلی که من خودم رو موظف کردم حتما ماسک بزنم، راننده آژانسی بود که اوایل شیوع کرونا بدون ماسک و حتی یک دستمال کاغذی چندتا عطسه جانانه کرد، حتی نکرد طبق توصیه ها، آرنج مبارک رو بالا بیاره و جلو دهانش بگیره :|

 

+ هوا داره گرم میشه و تحمل ماسک برای منِ گرمایی غیرممکن، چه کنیم؟

  • صخره‌نورد
  • جمعه ۲ خرداد ۹۹

عشق سال های کرونا - قسمت سوم

اشتباهات بزرگ و کوچیک تو زندگیم زیاد داشتم، شاید مثل همه انسان ها، شاید بیشتر، شاید هم کمتر.

به اشتباهاتم افتخار نمیکنم، برای بعضی هاش هر بار یادم میوفته از خودم شرمنده میشم.

اما

برای تمام اشتباهاتم خودم رو بخشیدم، چون نبخشیدنشون گذشته رو تغییر نمیده، فقط ممکنه فرصت های امروز و فردا رو ازم بگیره.

میتونستم بهتر عمل کنم؟ آره، قطعا. همونطور که بهترین انسان روی زمین میتونه بهتر از چیزی که هست، باشه.

اما

هیچکس نمیتونه مسیری که من رفتم رو بره، هیچکس با ویژگی های ظاهری و روحی من به دنیا نیومده، سلسله اتفاقات زندگی من برای هیچکس رخ نداده، نه در این دوران و نه هیج دوران دیگه ای در گذشته یا آینده. هر انسان مثل اثر انگشتش کاملا منحصر به فرد به دنیا میاد و یک زندگی منحصر به فرد داره. حتی اعضای یک خانواده هم با اینکه شرایط یکسانی رو تجریه میکنن اما برخوردهای یکسانی با شرایط ندارن، چون ذهن هر انسان منحصر به فرد هست. هیچ دو انسانی در طول 24 ساعت عین هم فکر نمیکنن. سلسله افکار هر انسانی هم منحصر به فرد هست.

 

برای این وجود منحصر به فرد که میتونه نقشی متفاوت از میلیاردها انسان تو دنیا ایفا کنه، خداروشکر :)

 

 

+ 18 اردیبهشت، روز بیمارهای خاص و صعب العلاج.

حواسمون به بیماران خاص باشه. چه بیمارانی که اطرافمون هستن، چه بیمارانی که ما هرگز نمیبینیم اما روزگار گاهی براشون سخت میگذره. داروهای میلیونی، خدمات پرستاری و درمانی گران قیمت، میتونه عرصه رو به انسان تنگ کنه. شاید یه کمک مالی آنلاین تو سایت انجمن ها، شاید ارائه یه کمک تخصصی تو انجمن ها، میتونه کمک بزرگی باشه. پس حواسمون باشه.

 

البته که گاهی کمک میتونه غیرمادی باشه، مثلا میتونه عجیب نگاه نکردن به یک بیمار باشه که بیماری مشکل حرکتی براش ایجاد کرده یا هر کاری که میتونه یک انسان رو معذب کنه. یا مثلا کمک میتونه نگاه ترحم آمیز نکردن باشه.

کمک میتونه پیشنهادهای عجیب و غریب ندادن به یک بیمار خاص باشه، باور کنید سرطان با ریشه جینسینگ و دمنوش گل گاوزبون خوب نمیشه! یادمون باشه که یک بیمار مسیرهای سختی برای پیدا کردن درمان مناسب طی میکنه. پس حواسمون به برخوردهامون با یک بیمار خاص باشه.

  • صخره‌نورد
  • جمعه ۱۹ ارديبهشت ۹۹

عشق سال های کرونا - قسمت دوم

این هفته آقای چسبی* رو تو پله های درمانگاه دیدم، چاق سلامتی کردیم. گفتم سال نو هم مبارک. جا خورد. گفت انگار چیز غریبی شنیدم، اصلا انتظار شنیدنش رو نداشتم.

 

امسال به هر کسی تبریک گفتم اول تعجب کرد، بعد تبریک گفت. من به مناسبت ها اهمیت نمیدم اما کسانی که اهمیت میدن هم سال نو رو از یاد بردن.

سال های قبل اگر اوایل سال کسی رو میدیدیم و تبریک نمیگفتیم، متهم میشیدیم به اینکه آداب اجتماعی بلد نیستیم اما امسال هیچکس یادش نیست. 

معادلات بشر چقدر ساده به هم میریزه. باید و نبایدهای این بشر متزلزل رو جدی نگیریم :)

 

 

* دوستانی که تو وبلاگ قبلیم همراهم بودن احتمالا ایشون رو یادشون باشه.

  • صخره‌نورد
  • پنجشنبه ۴ ارديبهشت ۹۹

عشق سال های کرونا - قسمت اول

صبح بیدار شدم، قرص خوردم، آب نمک قرقره کردم، صبحانه خوردم، حمام کردم.

یه سری کلیپ ورزش در خانه! دیدم که خیلی وقت بود میخواستم ببینم و چندتایی دانلود کنم.

 

بعد از ظهر، یکی از کارهایی که تو لیست کارهای شرکت بود رو انجام دادم. این کار یه مشغولیت ذهنی بزرگ بود چون نگران بودم مشکل پیش بیاره.

وقتی کاری ذهنتون رو مشغول میکنه، زودتر انجام بدید و ذهن بیچاره رو آزاد کنید.

 

عصر، دوره آموزشی که خیلی وقت بود میخواستم ببینم رو بالاخره دیدم، هر چند فقط 3 قسمت دیدم و 40 قسمتی مونده! (اینکه بعد از این مدت طولانی قرنطینه چرا من تازه امروز تونستم این دوره آموزشی رو ببینم به این خاطر هست که کار من نه تنها تعطیل نبود، بلکه خیلی بیشتر از قبل کرونا کار داشتم و خداروشکر اصلا نمیفهمم این روزها چطور داره میگذره)

 

طبق برنامه هر روزم نیم ساعتی ورزش کردم، سرحال شدم و شام خوردم، به مشغولیت این روزهام رسیدم که قراره یه پست در موردش بنویسم و ...

 

زندگی همچنان به همین سادگی ادامه داره ...

زندگی از همه چیز قوی تره!

 

+ به نظرتون چند تا عاشق تو قرنطینه به این نتیجه رسیدن که انتخابشون اشتباه بوده؟

به نظرتون چندتا آمار جالب میشه درآورد از این روزهای قرنطینه؟

 

+ میگفت تو جاهای مختلف شهر، جوان هایی دیدم با ظاهری کاملا آراسته که تا کمر خم شده بودن داخل زباله ها و پلاستیک و کاغذ جمع میکردن.

این روزها چرخ زندگی بعضی ها نمیچرخه، اگر کسی رو میشناسیم که ممکنه این روزها دستش تنگ باشه، کمک کنیم.

 

اگر خیریه ای رو میشناسیم و بهش اطمینان داریم، کمک کنیم ( ما میدونیم که هرگز، هرگز، هرگز، نمیتونیم منتظر کمک های دولتی باشیم).

 

اگر میتونیم خون اهدا کنیم، بدونیم که سازمان انتقال خون به شدت نیاز داره. با رعایت اوصول بهداشتی خون اهدا کنیم. اگر فکر میکنیم این کار خیلی خطرناکه، به بیماران سرطانی، بیماران دیالیزی فکر کنیم که مجبورن حتی تو این روزها هم به مراکز درمانی مراجعه کنن، پس با رعایت اوصول بهداشتی بریم سازمان انتقال خون.

 

+ جالبه بدونید، بر اساس تصمیم جدید نمیدونم کدوم سازمان، من داروم رو از داروخانه بیمارستانی میگیرم که بیماران مبتلا به کرونا بستری هستند! داروخانه هم نسبتا شلوغ بود، همه مثل گرگ همدیگه رو زیر چشمی نگاه میکردیم که یه وقت کسی نزدیکمون نشه :))

 

 

+ کتاب "عشق سال های وبا" رو نخوندم، اما اسمش برام جالب بود، بی دلیل میخوام این عنوان رو برای پست هام بزارم!

  • صخره‌نورد
  • جمعه ۲۲ فروردين ۹۹

نامه ای برای ...

سلام جک عزیز

 

میدانم که مرا به یاد نداری، در آن سالهای دور، تو داخل جعبه جادو بودی و ما آن بیرون نشسته بودیم و شما را تماشا میکردیم.

 

در دورانی که هاچ مادرش را گم کرده بود، نِل بخاطر بدهی های پدربزرگ قماربازش متواری بود، کوزت در فقر دست و پا میزد، آن شرلی و جودی ابت با یتیمی و بینوایی خود ترد میشدند؛ تو و خانواده ات کلی هیجان به دنیای کودکانه ما تزریق میکردید. چقدر کیف میکردیم که با دستان خود اسباب و وسایل زندگی درست میکردید. حتی همه مان عاشق این بودیم در یک جزیزه گم شویم تا بتوانیم آن همه هیجان را خودمان تجربه کنیم.

 

دوران کورکی ما با سختی سپری شد. با جنگی آغاز شد که همه میگویند از ترس آژیر قرمز گریه میکردم و بعد در کلاس های پرجمعیت با معلم های (اکثرا) بداخلاق یا کم حوصله مینشستیم. شاید دیدن ترس و نگرانی در انیمیشن ها دیگر حق ما بچه ها نبود. شاید دیدن گریه هم کلاسیمان که معلم خودکار لای انگشتانش گذاشته برای تمام دوران کودکیمان کافی بود! و شاید به همین خاطر، هرگز مدرسه را دوست نداشتم، همیشه لحظه شماری میکردم برای تمام شدن ساعت کلاس ها و برگشتن به خانه.

 

جک عزیز! هنوز هم دلم گم شدن در جزیره دور افتاده میخواهد، دور شدن از شلوغی جامعه و پریشانی های ذهنم.

سلام مرا به دکتر ارنست، مادر خلاقت و فلون برسان و بگو دلتنگ داستان های شیرین و مهیج شما هستم.

 

دوستدار شما

کودکی که هرگز بزرگ شدن را انتخاب نکرد

 

 

+ میخواستم خانواده دکتر ارنست رو بکشم که یهو ساعت رو نگاه کردم و دیدم خیلی داره دیر میشه و باید برم به مشغولیت این روزهام برسم که شاید تو پست بعدی در موردش نوشتم. شاید بعدا فرصتی بشه و نقاشی رو تموم کنم، دلم برای مدادرنگی تنگ شده.

 

+ قرار بود این پست سال قبل منتشر بشه که دیر شد اما نمیشه قولی به آقا گل داد و بهش عمل نکرد.

 

+ سال نو همه دوستان مبارک، ان شالله سالی سرشار از شادی و سلامتی باشه برای هممون :)

  • صخره‌نورد
  • جمعه ۱ فروردين ۹۹

راضی نبود زمونه ... زمونه رو راضی کردم

راننده خیلی با احتیاط رانندگی میکنه، مثل اکثر راننده ها دو ثانیه یه بار گوشی چک نمیکنه، راننده ها رو فحش نمیده، اگه راننده ای سماجت میکنه بهش راه میده.

دارم فکر میکنم وقتی رسیدم، امتیاز کامل بهش بدم و تو نقاط قوت همه موارد رو براش تیک بزنم. یهو یادم میوفته این راننده آژانس سرکوچه است نه راننده تاکسی اینترنتی، نمیشه بهش امتیاز داد!

 

دارم به فکر خودم میخندم که یاد یه قسمت از سریال Black Mirror (قسمت Nosedive) میوفتم که مردم دائما در حال امتیاز دادن به همدیگه بودن و ملاک همه چی این امتیازها بود؛ ملاک انتخاب شدن برای یک شغل یا دانشگاه، حتی انتخاب شدن به عنوان دوست یا همسر. اما کسانی هستن تو همون جامعه که بخاطر امتیاز نیاوردن یا متنفر شدن از این سیستم امتیاز دهی، از طرف جامعه کاملا ترد شدن و مثل آواره ها زندگی میکنن. یهو میترسم از فکرم که چقدر داریم نزدیک میشیم به چنین جامعه ای و البته به پایان تلخ فیلم!

 

Black Mirror

 

 

+ زنگ زدم آژانس کوچه پایینی، میگم ماشین میخوام.

   میگه مسیرتون کجاست؟

   میگم ولیعصر.

   میگه ماشین داریم اما بنزین کافی نداره، شرمنده!

 

و اکثر روزها همین سناریو داره تکرار میشه :|

 

 

+ عنوان پست: ترانه انتخابی راننده تاکسی اینترنتی امروز :دی

  • صخره‌نورد
  • پنجشنبه ۲۸ آذر ۹۸

داشتم به چی فکر میکردم؟

داشتم به چی فکر میکردم؟

 

یادم نمیومد. رشته های افکارمو گرفتم و دنبال کردم تا رسیدم به این فکر که بهترین روش زندگی چیه؟

 

همینطور داشتم افکارم رو زیر و رو میکردم، یهو این فکر اومد تو ذهنم که من تا حالا زندگی نکردم، همیشه منتظر مرحله بعد بودم، منتظر اتفاق بعدی، روزهای بعدی، ساعت های بعدی ... منتظر بودم یه روش درست پیدا کنم و بعد مسیر رو با تمام قدرت ادامه بدم!

 

اما

 

این روزها به این فکر میکنم اصلا مگه روش درستی برای زندگی وجود داره؟

چه معیار و ملاکی برای سنجش درستی یه سبک زندگی وجود داره؟

چه کاری تو زندگیم انجام بدم میشه گفت من خوب و درست زندگی کردم؟

 

نکته: منظورم کارهای خاص مثل قتل و دزدی و ... نیست، منظورم کارهای معمولیه که زندگی اکثریت آدم ها رو میسازه.

 

کی میتونه ثابت کنه بهترین روش اینه که من درس بخونم، ازدواج کنم، بچه دار بشم، بچه هامو بزرگ کنم، به بچه هام کمک کنم تا درس بخونن و ازدواج کنن و ... (کسانی که این مسیر رو رفتن، چه چیز مثبتی به دنیا اضافه کردن که بقیه اضافه نکردن؟)

کی میتونه ثابت کنه اگه من ازدواج رو از این چرخه حذف کنم یعنی مسیر زندگیم اشتباهه؟ یا اگه بچه دار نشم یعنی مسیر رو کامل نکردم؟

 

آیا تا به حال به این فکر کردیم اگه همه تفاوت ها رو حذف کنیم، زندگیمون شبیه حیوانات میشه؟ همه شبیه هم؟ همه رفتارها بر اساس یه الگوی ثابت.

 

اگه کسی ریسک نکنه، اگه کسی یه مسیر جدید رو امتحان نکنه، اگه هممون عین هم زندگی کنیم.

دنیا چه شکلی میشه؟

 

اگه کسی رو دیدیم که مثل ما فکر نمیکنه، لزوما اون نیست که داره اشتباه میکنه. شاید ما داریم اشتباه می‌کنیم.

 

و شاید شیوه زندگی هممون درسته و اصلا کسی اشتباه نمیکنه.

  • صخره‌نورد
  • شنبه ۹ آذر ۹۸
اینجا درباره زندگی مینوسم و مسیری که گاهی پست و ناهموار هست و گاهی یک دشت وسیع از گل های وحشی.