۵ مطلب با موضوع «از شغلم» ثبت شده است

عشق سال های کرونا - قسمت یازدهم

روزها برای من با سرعت چند برابر داره میگذره، باورم نمیشه دو ماه از تابستون تموم شد، نهایتا فردا باید اول خرداد میبود نه اول شهریور. 31 مرداد اصلا قابل باور نیست!

 

مشغله کاریم روز به روز داره بیشتر میشه و من خسته تر. هیچ فرصت استراحتی هم پیدا نمیکنم که مثلا دو روز مرخصی بگیرم. حتی گاهی روزهای تعطیل هم مشغول کارم. اینکه چی شد که به اینجا رسید، قصه هزار و یک شبی شده برای خودش. نبودنم و ننوشتنمم بخاطر همینه. نه که بگم تمام 24 ساعت مشغول کارم اما یا ذهنم درگیره یا جسمم خسته. حتی گاهی میام میخونم اما به نوشتن پست و نظر نمیرسه. خلاصه که قصه نبودم اینه، ممنون از دوستان عزیزی که جویای احوالم بودن :)

 

مدتیه هر چقدر تلاش میکنم روال زندگی و کارم رو تغییر بدم انگار بی فایده است! راه های مختلف امتحان میکنم اما نتیجه یه چیز میشه. تصمیم گرفتم یه مدت بیخیال باشم و این راه بسیار سخت رو امتحان کنم ببینم چه نتیجه ای میده.

برای شما هم بیخیال بودن سخته یا بقول دوستی، من خیلی جدی هستم و مشکل منه؟

 

+ راننده آژانس یه آهنگ محلی گذاشته که با سلیقه موسیقی من خیلی فاصله داره اما اجبارا گوش میدم و فکر میکنم آیا ممکنه همچین دوست داشتنی و عشقی تو دنیا وجود داشته باشه؟ تو دوره زمونه ای که انسان در خودخواه ترین حالت خودش قرار گرفته و با همه دنیا و حتی خودش سرجنگ داره!

 

فکر نمیکردم بتونم تو اینترنت آهنگ رو پیدا کنم اما جالبه آهنگ و ترجمه اش اینجا بود!

 

اگه حتی بخوای از اینجا برم من میرم
فقط تو خوشبخت بشی عزیزم

اگه به من بگی جدا شو جدا میشم
بذار هرچی تو میگی بشه

اگه پرسیدن که چرا جدا شدین
نگو تقصیر تو بود
اسم منو بده بگو تقصیر اون بود

اگه گفتن چرا عاشقش شدی بازم بگو تقصیر من بود
اگه باور نکردن صدام کنی میام
فقط تو خوشبخت بشی عزیزم

 

 

+ قابِ دلخواهِ خانه من هم مثل همیشه گل و گیاهه (به دعوت وبلاگ بلاگردون از همه دوستان وبلاگ نویس)

 

  • صخره‌نورد
  • جمعه ۳۱ مرداد ۹۹

عشق سال های کرونا - قسمت هفتم

چند وقتی هست که دارم روزهای عمرم رو میشمارم و میدونم که اشتباهه. میدونم که هیچ پایانی برای مشکلات تو این دنیا نیست و فقط بالا و پایین داره، میدونم که وظیفه من فقط تلاش هست و تلاش اما ذهنم درگیره و دائما مسائل رو بالا و پایین میکنم، حرف هایی که باید بزنم و راه حل ها رو هزار باره مرور میکنم. نه اینکه نشسته باشم یک گوشه و فکر و خیال کنم. فکر میکنم، راه حل ها رو میسنجم، مشورت میگیرم، راه حل ها رو امتحان میکنم اما میرسه به بن بست.

 

از اینکه دارم زمانم رو هدر میدم و دائما منتظر نتیجه هستم، بیزارم میکنه. میدونم که عمری این اشتباه رو مرتکب شدم و همیشه پشیمان بودم. دارم تمرین میکنم تو این شرایط کارهایی که میدونم درسته رو انجام بدم.

 

 

+ این متن کامنتی بود برای یک دوست که شاید این تلنگر به درد شما هم بخوره:

خیلی وقتها به خودم میگم

چه به گذشته فکر کنی و چه فکر نکنی، گذشته برنمیگرده و مهمتر از اون، هیچ آسیبی هم نمیتونه بهت بزنه.

چه از لحظه حال لذت ببری و چه نبری، این لحظه سپری میشه.

چه به آینده فکر کنی و چه فکر نکنی، قراره برسه.

 

زندگی اینجوری آسون تر میشه :)

  • صخره‌نورد
  • چهارشنبه ۲۸ خرداد ۹۹

عشق سال های کرونا - قسمت چهارم

هر روز ایده ای به ذهنم میرسه برای نوشتن اما فرصت نمیشه بنویسم و فردا هیچ اثری از اون ایده نیست، جوری که انگار هیچوقت نبوده. ذهنم شدیدا درگیر و خسته است بخاطر کارم (یا بهتره بگم حواشی کارم).

روزها میان و میرن و من حتی نمیدونم چه فصل و چه ماهی از سال هست، حتی باید فکر کنم تا یادم بیوفته کجای هفته هستیم. هیچ تمرکزی ندارم برای نوشتن. یه جمله که مینویسم و دوباره میخونم میبینم یه کلمه حداقل جا انداختم یا اشتباه نوشتم.

 

میدونم نباید هشدارهای جسمم که نشات گرفته از روحم هست رو نادیده بگیرم.

 

دارم تمام سعیم رو میکنم که آروم باشم، اولویت های زندگیم رو به خودم گوشزد کنم. هر روز به خودم یادآوری میکنم که دنیا خیلی وسیع تر از محیط کوچیک اطراف من هست.

هر روز به خودم یادآوری میکنم، انتخاب بین عصبانیت یا آرامش با خودم هست. انتخاب بین سکون و پویایی رو نباید به اتفاقات اطرافم ربط بدم و از این اتفاق ها بهانه نسازم برای سکون. هر حرفی، هر رفتاری، هر عملی و هر واکنشی، در هر لحظه ای که اتفاق میوفته انتخاب من هست و بس.

 

 

  • صخره‌نورد
  • يكشنبه ۲۸ ارديبهشت ۹۹

عشق سال های کرونا - قسمت اول

صبح بیدار شدم، قرص خوردم، آب نمک قرقره کردم، صبحانه خوردم، حمام کردم.

یه سری کلیپ ورزش در خانه! دیدم که خیلی وقت بود میخواستم ببینم و چندتایی دانلود کنم.

 

بعد از ظهر، یکی از کارهایی که تو لیست کارهای شرکت بود رو انجام دادم. این کار یه مشغولیت ذهنی بزرگ بود چون نگران بودم مشکل پیش بیاره.

وقتی کاری ذهنتون رو مشغول میکنه، زودتر انجام بدید و ذهن بیچاره رو آزاد کنید.

 

عصر، دوره آموزشی که خیلی وقت بود میخواستم ببینم رو بالاخره دیدم، هر چند فقط 3 قسمت دیدم و 40 قسمتی مونده! (اینکه بعد از این مدت طولانی قرنطینه چرا من تازه امروز تونستم این دوره آموزشی رو ببینم به این خاطر هست که کار من نه تنها تعطیل نبود، بلکه خیلی بیشتر از قبل کرونا کار داشتم و خداروشکر اصلا نمیفهمم این روزها چطور داره میگذره)

 

طبق برنامه هر روزم نیم ساعتی ورزش کردم، سرحال شدم و شام خوردم، به مشغولیت این روزهام رسیدم که قراره یه پست در موردش بنویسم و ...

 

زندگی همچنان به همین سادگی ادامه داره ...

زندگی از همه چیز قوی تره!

 

+ به نظرتون چند تا عاشق تو قرنطینه به این نتیجه رسیدن که انتخابشون اشتباه بوده؟

به نظرتون چندتا آمار جالب میشه درآورد از این روزهای قرنطینه؟

 

+ میگفت تو جاهای مختلف شهر، جوان هایی دیدم با ظاهری کاملا آراسته که تا کمر خم شده بودن داخل زباله ها و پلاستیک و کاغذ جمع میکردن.

این روزها چرخ زندگی بعضی ها نمیچرخه، اگر کسی رو میشناسیم که ممکنه این روزها دستش تنگ باشه، کمک کنیم.

 

اگر خیریه ای رو میشناسیم و بهش اطمینان داریم، کمک کنیم ( ما میدونیم که هرگز، هرگز، هرگز، نمیتونیم منتظر کمک های دولتی باشیم).

 

اگر میتونیم خون اهدا کنیم، بدونیم که سازمان انتقال خون به شدت نیاز داره. با رعایت اوصول بهداشتی خون اهدا کنیم. اگر فکر میکنیم این کار خیلی خطرناکه، به بیماران سرطانی، بیماران دیالیزی فکر کنیم که مجبورن حتی تو این روزها هم به مراکز درمانی مراجعه کنن، پس با رعایت اوصول بهداشتی بریم سازمان انتقال خون.

 

+ جالبه بدونید، بر اساس تصمیم جدید نمیدونم کدوم سازمان، من داروم رو از داروخانه بیمارستانی میگیرم که بیماران مبتلا به کرونا بستری هستند! داروخانه هم نسبتا شلوغ بود، همه مثل گرگ همدیگه رو زیر چشمی نگاه میکردیم که یه وقت کسی نزدیکمون نشه :))

 

 

+ کتاب "عشق سال های وبا" رو نخوندم، اما اسمش برام جالب بود، بی دلیل میخوام این عنوان رو برای پست هام بزارم!

  • صخره‌نورد
  • جمعه ۲۲ فروردين ۹۹

زیرکی های کبک وار

+ در هر شغلی، یه سری کارهای نه چندان جذاب هست که معمولا همه سعی در فرار از این کارها دارند. دو روزی هست مشغول یکی از همون کارها هستم و همکاران عزیز هم با مشغول کردن خودشون با کارهای غیرضروری، حس خوش زیرکی رو مزه مزه میکنن، البته راه های زیادی برای مهم جلوه دادن این کارهای غیرضروری نزد رئیس بلد هستند. با تمام خستگی ناشی از چند شب بدخوابی و عوارض تزریق صبح، تقریبا کار رو تکمیل کردم. و من باز هم کار صادقانه رو ترجیح میدم به زیرکی های کودکانه.

وقتی رسیدم خونه، حسی شبیه توصیفات بخشی از کتاب "در جستجوی زمان از دست رفته" داشتم، درک درستی از زمان و فضا نداشتم.


"

اگر در نزدیکی صبح، پس از مدتی بیخوابی، هنگامی که چیزی می خواند و در وضعیتی بسیار متفاوت با آنی که عادت اوست خوابش ببرد، تنها با افراشتن دستی می تواند خورشید را بایستاند و پس بزند، و در نخستین دقیقه بیداری دیگر زمان را نمی داند، و خواهد پنداشت تازه خوابش برده بوده است.

اگر در وضعیتی باز غریب تر، مثلا پس از شام نشسته روی مبلی، به خواب رود، از هم گسیختگی نظم افلاک کامل می شود، مبل جادویی او را شتابان در زمان و فضا می گرداند و در لحظه گشودن پلک ها خواهد پنداشت که ماهها پیشتر در سرزمین دیگری به خواب رفته بوده است.

"


+ مدتیست سعی میکنم بخش هنر دوست وجودم رو یک آب و نانی بدهم. در همین راستا، امروز یکی از مبل ها رو سوژه نقاشی کرده بودم و چند طرح تمرینی ازش کشیدم. نتیجه چیزی بود در حد نقاشی یک خردسال اما خلق یک تصویر همیشه برام خوشایند بوده، پس ادامه میدهم تا ون گوگ وجودم رو کشف کنم!


نتیجه


  • صخره‌نورد
  • دوشنبه ۳۰ ارديبهشت ۹۸
اینجا درباره زندگی مینوسم و مسیری که گاهی پست و ناهموار هست و گاهی یک دشت وسیع از گل های وحشی.