شنیدم جاده لغزنده است

ماشین کناری میخواد بپیچه که راننده دستش رو میزاره روی بوق و داد میزنه، بعد دستش رو به نشانه اعتراض بالا میاره و برای راننده ماشین کناری تکون میده. میگه اصلا نمیدونه کجا داره میره، کجا میپچه. همون لحظه موبایلش زنگ میخوره و شروع میکنه به صحبت کردن. در حال صحبت، با سرعت زیاد وارد زیرگذری میشه که محدودیت سرعت 60Km داره، نزدیک دوربین کنترل سرعت، سرعتش رو میبره زیر 60 و بعد از گذشتن از دوربین باز سرعتش رو زیاد میکنه.


بقیه رو نهی نکنیم از مسیری که خودمون با شتاب توش حرکت میکنیم، یا اگر نهی کردیم، از مسیر خارج بشیم.

  • صخره‌نورد
  • چهارشنبه ۱ خرداد ۹۸

زیرکی های کبک وار

+ در هر شغلی، یه سری کارهای نه چندان جذاب هست که معمولا همه سعی در فرار از این کارها دارند. دو روزی هست مشغول یکی از همون کارها هستم و همکاران عزیز هم با مشغول کردن خودشون با کارهای غیرضروری، حس خوش زیرکی رو مزه مزه میکنن، البته راه های زیادی برای مهم جلوه دادن این کارهای غیرضروری نزد رئیس بلد هستند. با تمام خستگی ناشی از چند شب بدخوابی و عوارض تزریق صبح، تقریبا کار رو تکمیل کردم. و من باز هم کار صادقانه رو ترجیح میدم به زیرکی های کودکانه.

وقتی رسیدم خونه، حسی شبیه توصیفات بخشی از کتاب "در جستجوی زمان از دست رفته" داشتم، درک درستی از زمان و فضا نداشتم.


"

اگر در نزدیکی صبح، پس از مدتی بیخوابی، هنگامی که چیزی می خواند و در وضعیتی بسیار متفاوت با آنی که عادت اوست خوابش ببرد، تنها با افراشتن دستی می تواند خورشید را بایستاند و پس بزند، و در نخستین دقیقه بیداری دیگر زمان را نمی داند، و خواهد پنداشت تازه خوابش برده بوده است.

اگر در وضعیتی باز غریب تر، مثلا پس از شام نشسته روی مبلی، به خواب رود، از هم گسیختگی نظم افلاک کامل می شود، مبل جادویی او را شتابان در زمان و فضا می گرداند و در لحظه گشودن پلک ها خواهد پنداشت که ماهها پیشتر در سرزمین دیگری به خواب رفته بوده است.

"


+ مدتیست سعی میکنم بخش هنر دوست وجودم رو یک آب و نانی بدهم. در همین راستا، امروز یکی از مبل ها رو سوژه نقاشی کرده بودم و چند طرح تمرینی ازش کشیدم. نتیجه چیزی بود در حد نقاشی یک خردسال اما خلق یک تصویر همیشه برام خوشایند بوده، پس ادامه میدهم تا ون گوگ وجودم رو کشف کنم!


نتیجه


  • صخره‌نورد
  • دوشنبه ۳۰ ارديبهشت ۹۸

ماه رمضانی که می گذرد

+ ماه رمضان امسال را اکتفا کردم به روزه زبان. معده ام چند ماهی هست زده به سیم آخر و توان گرسنگی نداره. به توصیه پزشک تا بهبود نسبی و کاهش اسید معده باید مراعات کنم. این معده درد هر بدی که داشت، یه خوبی داشت، من فهمیدم چقدر کمتر میشه حرف زد و بیشتر میشه شنید و اینکه گاهی چقدر غر نزدن در مورد کسی که آزاری بهت رسونده سخته!


+ فردا صبح زود باید برای تزریق دارو راهی بیمارستان بشم. امیدوارم امشب خواب راحتی داشته باشم تا خستگی بدخوابی به کوفتگی حاصل از عوارض دارو اضافه نشه.


+ نشسته بودم یک گوشه حیاط، هوا ابری بود و باد خنکی میومد. گاهی قطره های بارون مینشست روی صورتم. و حس طراوت بیشتری بهم میداد. زل زده بودم به گل رُز روبروم. درخت و گل و گیاه تنها چیزهایی هستن که همیشه مشتاقانه تماشا میکنم و به ندرت موقعیتی پیش میاد که از کنارشون رد بشم و ابراز احساسات نکنم. اگر میتونستم، این حس خوب رو با همه مردم دنیا تقسیم میکردم.


پس از باران

  • صخره‌نورد
  • يكشنبه ۲۹ ارديبهشت ۹۸

Hello World!

به نام خداوند مهربان


از وقتی خودم رو شناختم، نوشتم، گاهی وبلاگ داشتم، گاهی توی دفتر نوشتم، گاهی توی گوشی موبایل.

نمیدونم این چندمین وبلاگ یا چندمین نوشته است اما میدونم باز هم خواهم نوشت. این بار میخوام از همه چیز بنویسم، روزمرگی، کار، خانواده، آموزش، تجربه و ... .

حالا که مدتی ننوشتم، کلمات را به سختی و با وسواس کنار هم میچینم، باید نوشتن را تمرین کنم.
  • صخره‌نورد
  • يكشنبه ۲۹ ارديبهشت ۹۸
اینجا درباره زندگی مینوسم و مسیری که گاهی پست و ناهموار هست و گاهی یک دشت وسیع از گل های وحشی.